🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت119 #جلد_دوم
بوسیدمش و گفتم از این کارا که بکنی بیشتر عاشقت میشم که هیچ بیشتر و بیشتر هوس می کنم تورو میدونی از قدیم گفتن کرم از خود درخته خودت دلت میخواد انگار...
آروم به بازوم زد و گفت
_نخیر از این خبرا نیست تویه وحشی رو چرا باید دلم بخواد؟
از پشت بغلش کردم گردنش و بوسیدم و گفتم چون عاشق منی باهاش حرف میزدم وآروم داشتم لباسشو از تنش جدا می کردم تا خواست مخالفت کنه انگشتمو روی لباش گذاشتم و گفتم
مخالفتی نداریم هیچی نگو دلم میخوادت و تو حق نداری خودتو از من دریغ کنی با کنایه گفت
_ بابا دیروز ما با هم بودیم دیروز توی حموم یادت نیس؟
خسته نمیشی؟
توجهی نکردم پیراهنشو در آوردم خسته نمیشم مگه دیوونم از تو خسته بشم!
هر روز که میگذره بیشتر و بیشتر میخوامت باور کن پس بهونه نیار نمی تونست مخالفت کنه پس کاری که خواستم انجام داد و من با دیدنش مثل همیشه هوش از سرم رفت همه چیز یادم رفت کیمیا مشکلاتمون تهدیدهایی که میکرد دلم فقط الان این دختر رو میخواستم به دیوار چسبوندمش و بین خودمون دیوار اسیرش کردم خودش و را بالاتر کشید و پاهاش دور کمرم حلقه کرد حالا دیگه درست توی بغلم بود میخواستم همین طور باهاس یکی بشن خیلی خیلی راحت نبود اما اهمیتی نداشت لباشو بوسیدم صدای ناله شو بین لبام خفه کردم و باهاش یکی شدم.
تمام سعیشو می کرد که صداش از این اتاق بیرون نره اما موفق نبود هردوتامون توی عرق تنمون غرق بودیم صدامون حرکات مون دست خودمون نبود دیگه برامون هیچ اهمیتی نداشت
که کسب توی این خونه هست یانه کیمیایی هست مونسی هست...
دیگه صدای ایلین کمکم داشت خیلی بالا می رفت دستم رو روی دهنش گذاشتم به کارم ادامه دادم از چشمای هر دو نفرهمون نیار میبارید هر دو بهم نیاز داشتیم و مکمل هم دیگه بودیم نمیتونستیم دور از هم بمونیم این مهمترین ویژگی هر دو نفر ما بود وقتی که به اوج رسیدم روی تنش افتادم نفسای داغش روی گردنم پخش نفس نفس میزدم نفسش به سختی بالا می اومد صورتشو بوسیدم و گفتم
مثل همیشه عالی بود لبخندی زد و گفت
_دیگه کم کم داری واقعاً اختیار از دست میدی خیلی خستم می کنی اهورا !واقعاً دارم کم میارم.
خندیدمو گفتم وقت کم آوردن نیست دختر خوب شوهرت هر روز بیشتر دوستت داره هر روز بیشتر از دیروز عاشقت میشه هر روز بهت نیاز داره تو باید خوشحال باشی که نه که کم بیاری...
هر دو نفرمون خیلی عرق کرده بودیم.
تنمون موهامون خیس بود انگار از حموم بیرون اومده باشیم
ایلین با بی حالی به سمت حمام رفت و گفت
_ من باید دوش بگیرم احساس می کنم دارم توی عرقمون غرق میشم هیچ وقت تورو مثل امشب ندیده بودم.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خلاقانه #فردوس_برین #فانتزی #ایده #خلاقیت #عکس_نوشته_عاشقانه #هنر #wallpaper #جذاب #خاص #FANDOGHI
#خان_زاده #پارت119 #جلد_دوم
بوسیدمش و گفتم از این کارا که بکنی بیشتر عاشقت میشم که هیچ بیشتر و بیشتر هوس می کنم تورو میدونی از قدیم گفتن کرم از خود درخته خودت دلت میخواد انگار...
آروم به بازوم زد و گفت
_نخیر از این خبرا نیست تویه وحشی رو چرا باید دلم بخواد؟
از پشت بغلش کردم گردنش و بوسیدم و گفتم چون عاشق منی باهاش حرف میزدم وآروم داشتم لباسشو از تنش جدا می کردم تا خواست مخالفت کنه انگشتمو روی لباش گذاشتم و گفتم
مخالفتی نداریم هیچی نگو دلم میخوادت و تو حق نداری خودتو از من دریغ کنی با کنایه گفت
_ بابا دیروز ما با هم بودیم دیروز توی حموم یادت نیس؟
خسته نمیشی؟
توجهی نکردم پیراهنشو در آوردم خسته نمیشم مگه دیوونم از تو خسته بشم!
هر روز که میگذره بیشتر و بیشتر میخوامت باور کن پس بهونه نیار نمی تونست مخالفت کنه پس کاری که خواستم انجام داد و من با دیدنش مثل همیشه هوش از سرم رفت همه چیز یادم رفت کیمیا مشکلاتمون تهدیدهایی که میکرد دلم فقط الان این دختر رو میخواستم به دیوار چسبوندمش و بین خودمون دیوار اسیرش کردم خودش و را بالاتر کشید و پاهاش دور کمرم حلقه کرد حالا دیگه درست توی بغلم بود میخواستم همین طور باهاس یکی بشن خیلی خیلی راحت نبود اما اهمیتی نداشت لباشو بوسیدم صدای ناله شو بین لبام خفه کردم و باهاش یکی شدم.
تمام سعیشو می کرد که صداش از این اتاق بیرون نره اما موفق نبود هردوتامون توی عرق تنمون غرق بودیم صدامون حرکات مون دست خودمون نبود دیگه برامون هیچ اهمیتی نداشت
که کسب توی این خونه هست یانه کیمیایی هست مونسی هست...
دیگه صدای ایلین کمکم داشت خیلی بالا می رفت دستم رو روی دهنش گذاشتم به کارم ادامه دادم از چشمای هر دو نفرهمون نیار میبارید هر دو بهم نیاز داشتیم و مکمل هم دیگه بودیم نمیتونستیم دور از هم بمونیم این مهمترین ویژگی هر دو نفر ما بود وقتی که به اوج رسیدم روی تنش افتادم نفسای داغش روی گردنم پخش نفس نفس میزدم نفسش به سختی بالا می اومد صورتشو بوسیدم و گفتم
مثل همیشه عالی بود لبخندی زد و گفت
_دیگه کم کم داری واقعاً اختیار از دست میدی خیلی خستم می کنی اهورا !واقعاً دارم کم میارم.
خندیدمو گفتم وقت کم آوردن نیست دختر خوب شوهرت هر روز بیشتر دوستت داره هر روز بیشتر از دیروز عاشقت میشه هر روز بهت نیاز داره تو باید خوشحال باشی که نه که کم بیاری...
هر دو نفرمون خیلی عرق کرده بودیم.
تنمون موهامون خیس بود انگار از حموم بیرون اومده باشیم
ایلین با بی حالی به سمت حمام رفت و گفت
_ من باید دوش بگیرم احساس می کنم دارم توی عرقمون غرق میشم هیچ وقت تورو مثل امشب ندیده بودم.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خلاقانه #فردوس_برین #فانتزی #ایده #خلاقیت #عکس_نوشته_عاشقانه #هنر #wallpaper #جذاب #خاص #FANDOGHI
۶.۱k
۰۵ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.