❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
paet ²⁹
×مرتیکه آشغال عوضی
+کوک خجالت نمیکشی با برادر بزرگترت دعوا میکنی؟
کوک با نیشخندی ک روی لباش بود و با حرص گفت
بیب قطعا دیدی دیگ چی دربارت گفت هوم؟!
+ولی به هر حال....
×به هر حال نداره اجازه ی اینجوری صحبت کردن دربارتو نداشت
+مرسی عشقم بابت اینکه ازم دفاع کردی ولی اگ بره به مامانت اینا بگه دردسر میشه هااا
×نترس بیب چیزی نمیشه یونگی ترسو تر از این حرفاس
کوک به سمت پله ها قدم برداشت تا به طبقه ی بالا بره یهو حواسم رفت سر حرف یونگی بابت برادرم سریع رفتم پیشش دستشو گرفتم
عام عزیزم میخواستم ی چیزی ازت بپرسم!!!!
با لبخند ملیح روی لباش گفت
حتما بابت برادرته درسته؟
با تعجب از اینکه چجوری ذهنمو تونست بخونه گفتم
ععع تو از کجا فهمیدی؟
×یادت نرفته ک خونآشام هستیم در ضمن حق التمام مغزت روحت جسمت قدرتت در اختیار منه هومم؟
+آره خب حالا بیبن تو و هیونجین چی شده؟
×بریم بالا بهت میگم خستم الان
+ولی آخه.....
×بیب خستم
+باشه
با کوک رفتیم توی اتاقمون........
منتظر موندم تا کوک لباساشو عوض کنه و کاراشو انجام بده تا بیاد باهام حرف بزنيم......
بعد از چند مین اومد روی تخت در حالی ک مثل همیشه بالا تنه اش برهنه بود.....
خب حالا میگفتی!
کوک در حالی ک دراز کشیده بود و من هم توی بغلش بودم شروع کرد به حرف زدن.....
خب داستان از اونجایی شروع میشه ک توی خاندان جئون بهترین فرزند پسر هر یک از پسرای پدربزرگ انتخاب میشه و توی بازی قمار سالانه ای ک انجام میشه اون فرزند شرکت میکنه......
راستش رسم اینه ک دخترا نباید بدونن و هیچ کس هم حق گفتن بهشون رو نداره الان هم چونکه همسرم هستی گفتم وگرنه نمیگفتم......
paet ²⁹
×مرتیکه آشغال عوضی
+کوک خجالت نمیکشی با برادر بزرگترت دعوا میکنی؟
کوک با نیشخندی ک روی لباش بود و با حرص گفت
بیب قطعا دیدی دیگ چی دربارت گفت هوم؟!
+ولی به هر حال....
×به هر حال نداره اجازه ی اینجوری صحبت کردن دربارتو نداشت
+مرسی عشقم بابت اینکه ازم دفاع کردی ولی اگ بره به مامانت اینا بگه دردسر میشه هااا
×نترس بیب چیزی نمیشه یونگی ترسو تر از این حرفاس
کوک به سمت پله ها قدم برداشت تا به طبقه ی بالا بره یهو حواسم رفت سر حرف یونگی بابت برادرم سریع رفتم پیشش دستشو گرفتم
عام عزیزم میخواستم ی چیزی ازت بپرسم!!!!
با لبخند ملیح روی لباش گفت
حتما بابت برادرته درسته؟
با تعجب از اینکه چجوری ذهنمو تونست بخونه گفتم
ععع تو از کجا فهمیدی؟
×یادت نرفته ک خونآشام هستیم در ضمن حق التمام مغزت روحت جسمت قدرتت در اختیار منه هومم؟
+آره خب حالا بیبن تو و هیونجین چی شده؟
×بریم بالا بهت میگم خستم الان
+ولی آخه.....
×بیب خستم
+باشه
با کوک رفتیم توی اتاقمون........
منتظر موندم تا کوک لباساشو عوض کنه و کاراشو انجام بده تا بیاد باهام حرف بزنيم......
بعد از چند مین اومد روی تخت در حالی ک مثل همیشه بالا تنه اش برهنه بود.....
خب حالا میگفتی!
کوک در حالی ک دراز کشیده بود و من هم توی بغلش بودم شروع کرد به حرف زدن.....
خب داستان از اونجایی شروع میشه ک توی خاندان جئون بهترین فرزند پسر هر یک از پسرای پدربزرگ انتخاب میشه و توی بازی قمار سالانه ای ک انجام میشه اون فرزند شرکت میکنه......
راستش رسم اینه ک دخترا نباید بدونن و هیچ کس هم حق گفتن بهشون رو نداره الان هم چونکه همسرم هستی گفتم وگرنه نمیگفتم......
۳۳.۹k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.