part 55
part 55
تهیونگ
صبح اون کیم عوضی باهام تماس گرفت و گفت میخواد منو ببینه
من حتا نمی خواست توی صورتش نگاه کنم
اما وقتی گفت موضوع در مورد ات قبول کردم
وقتی رفتم زندان دیدینش گفت که ات ازش خواسته که همه چیزو بهم
بگه اما اون ازش وقت خواسته
گفت که خیلی نگرانم بوده و بارها در اين مورد سرزنشش کرده بود
تهیونگ : تو عوضی زندگیمو نابود کردی هیچ وقت نمیبخشمت
فهميدی آقای کیم تو باید توی زندان بپوسی( با عصبانیت )
اقای کیم : میدونم پسرم اما من خیلی پشیمونم تو هنوزم وثل پسرم هستی و نمیخوام زندگیم خراب بشه
ات توی این موضوع هیچ تقصیری نداره اون ازم خواست که همه چیزو
بهت بگم وگرنه خودش بهت میگه اما من ازش وقت خواستم
تا بتونم بهت بگم و...........
تهیونگ شد و دستاشو روی میز گذاشته و حرفشو قطع کرد
تهیونگ : زندگیه من به شما مربوط نیست
من هر طوری بخوام با همسرم رفتار میکنم
دیگه هیچ وقت بهم زنگ نزن ازمون فاصله بگیره
تهیونگ بعد از حرفای زدن با آقای کیم به سمت عمارتش کرد
خودشم فهمیده بود که اینطور رفتار کردن با همسرش درست نبود
اون هنوزم دیوانه وار عاشقش بود
پس تصمیم کرد این بارو بخاطر عشقش غرورش رو بزاره کنار
وقتی به عمارت رسید از ماشین بیاره شده به وارد عمارت شد چند باری
اسم ات رو صدا زد اما کسی جواب نداد به سمت اوتاقشون رفت
و وارد اوتاق شد یا چیزی که دید شکه شد بود باور نمیشد همه وسایل
اوتاق بهم ریخته بودن در کمد باز بود و هیچ کدوم از لباسای ات توش نبودن هیچی به ذهنش نمیرسی و میخواست اون چیزی که توی ذهنش بود نباشه
پس با داد خدمتکار رو صدا زد که با عجله اومد
خدمتکار : بله بفرمایید کارم داشتید
تهیونگ : ات کجا چرا این اوتاق به این وضع اوفتاده (با داد)
با دادی که تهیونگ زد خدمتکار ترسید و با لکنت گفت
خدمتکار : خوب..راستش.....خانم وسایلشونو جم کردن
من....نمیدونم که کجا رفتن
تهیونگ : باشه تو میتونی بری
تهیونگ میخواست از اوتاق خارج بشه که چیزی نظرشو جلب کرد
و با قدم های آروم به سمت تخت رفت و نامه که روی تخت گذاشته
بود رو برداشت اسمش روی نامه نوشته شده بود
هتس میزد که نامه از طرف کی باشه پس روی تخت نشست
و نامه رو باز کرد
ادامه دارد >>>>>>>>
تهیونگ
صبح اون کیم عوضی باهام تماس گرفت و گفت میخواد منو ببینه
من حتا نمی خواست توی صورتش نگاه کنم
اما وقتی گفت موضوع در مورد ات قبول کردم
وقتی رفتم زندان دیدینش گفت که ات ازش خواسته که همه چیزو بهم
بگه اما اون ازش وقت خواسته
گفت که خیلی نگرانم بوده و بارها در اين مورد سرزنشش کرده بود
تهیونگ : تو عوضی زندگیمو نابود کردی هیچ وقت نمیبخشمت
فهميدی آقای کیم تو باید توی زندان بپوسی( با عصبانیت )
اقای کیم : میدونم پسرم اما من خیلی پشیمونم تو هنوزم وثل پسرم هستی و نمیخوام زندگیم خراب بشه
ات توی این موضوع هیچ تقصیری نداره اون ازم خواست که همه چیزو
بهت بگم وگرنه خودش بهت میگه اما من ازش وقت خواستم
تا بتونم بهت بگم و...........
تهیونگ شد و دستاشو روی میز گذاشته و حرفشو قطع کرد
تهیونگ : زندگیه من به شما مربوط نیست
من هر طوری بخوام با همسرم رفتار میکنم
دیگه هیچ وقت بهم زنگ نزن ازمون فاصله بگیره
تهیونگ بعد از حرفای زدن با آقای کیم به سمت عمارتش کرد
خودشم فهمیده بود که اینطور رفتار کردن با همسرش درست نبود
اون هنوزم دیوانه وار عاشقش بود
پس تصمیم کرد این بارو بخاطر عشقش غرورش رو بزاره کنار
وقتی به عمارت رسید از ماشین بیاره شده به وارد عمارت شد چند باری
اسم ات رو صدا زد اما کسی جواب نداد به سمت اوتاقشون رفت
و وارد اوتاق شد یا چیزی که دید شکه شد بود باور نمیشد همه وسایل
اوتاق بهم ریخته بودن در کمد باز بود و هیچ کدوم از لباسای ات توش نبودن هیچی به ذهنش نمیرسی و میخواست اون چیزی که توی ذهنش بود نباشه
پس با داد خدمتکار رو صدا زد که با عجله اومد
خدمتکار : بله بفرمایید کارم داشتید
تهیونگ : ات کجا چرا این اوتاق به این وضع اوفتاده (با داد)
با دادی که تهیونگ زد خدمتکار ترسید و با لکنت گفت
خدمتکار : خوب..راستش.....خانم وسایلشونو جم کردن
من....نمیدونم که کجا رفتن
تهیونگ : باشه تو میتونی بری
تهیونگ میخواست از اوتاق خارج بشه که چیزی نظرشو جلب کرد
و با قدم های آروم به سمت تخت رفت و نامه که روی تخت گذاشته
بود رو برداشت اسمش روی نامه نوشته شده بود
هتس میزد که نامه از طرف کی باشه پس روی تخت نشست
و نامه رو باز کرد
ادامه دارد >>>>>>>>
۳۴۹
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.