همسر اجباری ۳۲۲
#همسر_اجباری #۳۲۲
الو سالم اشتباه نمیکنم احسان خودتی؟
-اره خودمم...نامرد ...نارفیق...
-چته تو پاچه میگیری گوشی بده آ...
نزاشتم اسم آذینوبه زبون بیاره.
-اسم آذینو به زبون کثیفت نیار آشغال...
اگه االن زنده ای به صدقه سری آقا کیانه ...
واگرنه اون موشی که بین من آذین دوندی بی جواب نمیموند...
-از چی حرف میزنی.؟
ببین آذین گفت که تو گفتی بیاد رستوران و منو با خانم کرمی ببینه... نقشه ات نگرفت تیرت به سنگ خورد.
آذین از امشب به بعد زن منه ... تا حاال هیچی نگفتم ...
نه تنها من بلکه آریا هم دل خوشی از تو نداره....
اگه شمارتو رو صفحه گوشی عشقم ببینم ... دیگه هیچ کس جلو دارم نیست. ..
گوشیو قطع کردم و از عصبانیت.دستم میلرزید...
دستی روی شونه ام قرار گرفت...
برگشتم و آریا رو دیدم..
-خودش بود...
با سر حرفشو تایید کردم...
-چته تو االن آروم باش.
ازش متنفرم که...که...
-که چی خو حرف بزن
-که میخواست عشقم ازم بگیره...بگیره بازم مردونه تر بود میخواست بدزده...
-بیا بریم تو آذین انقدر نگران بود به من پناه اورد... آروم باش...
با آریا رفتیم تو و به سمت آذین رفتم و در همون حین شماره رضارو و پیاماشو که نگاه نکرده حذف کردم...
-بیا بگیر بخدا ...بخدا... اگه این زنگ بزنه و به من نگی خودت میدونی...
-چشم اصال خط جدید میندازم.
-بی بال ...
و با همون اخم گفتم:نگران نباش کاریش ندارم ...من فقط خوش ندارم کسی به ناموسم نظر داشته باشه...
-همین غیرتتو دوست دارم...آقایی..
-برو وروجک ...برو ...واسه دلبری بیش از حد...زوده بزار همه چی به وقتش.
آریا...
رفتم و کنار آقا جون نشستم باید باهاش حرف میزدم این بهترین وقت بود همه سرگرم صحبت بودن...
-باباجان.
-بله پسرم.
-من خدایی نکرده نمیخوام با نظر شما مخالفت کنم اما قبول دارین که باید خانواده آذین هم تو این مراسم باشن...
-منم بهش فکر کردم بیکار ننشسته ام پسرم من هیچ کاریو بی اساس انجام نمیدم واسه شما...
دوهفته ای میشه که پیگیرم شماره و آدرس خونه پدر آنارو پیدا کردم .از پرونده اش تو دانشگاه...
الو سالم اشتباه نمیکنم احسان خودتی؟
-اره خودمم...نامرد ...نارفیق...
-چته تو پاچه میگیری گوشی بده آ...
نزاشتم اسم آذینوبه زبون بیاره.
-اسم آذینو به زبون کثیفت نیار آشغال...
اگه االن زنده ای به صدقه سری آقا کیانه ...
واگرنه اون موشی که بین من آذین دوندی بی جواب نمیموند...
-از چی حرف میزنی.؟
ببین آذین گفت که تو گفتی بیاد رستوران و منو با خانم کرمی ببینه... نقشه ات نگرفت تیرت به سنگ خورد.
آذین از امشب به بعد زن منه ... تا حاال هیچی نگفتم ...
نه تنها من بلکه آریا هم دل خوشی از تو نداره....
اگه شمارتو رو صفحه گوشی عشقم ببینم ... دیگه هیچ کس جلو دارم نیست. ..
گوشیو قطع کردم و از عصبانیت.دستم میلرزید...
دستی روی شونه ام قرار گرفت...
برگشتم و آریا رو دیدم..
-خودش بود...
با سر حرفشو تایید کردم...
-چته تو االن آروم باش.
ازش متنفرم که...که...
-که چی خو حرف بزن
-که میخواست عشقم ازم بگیره...بگیره بازم مردونه تر بود میخواست بدزده...
-بیا بریم تو آذین انقدر نگران بود به من پناه اورد... آروم باش...
با آریا رفتیم تو و به سمت آذین رفتم و در همون حین شماره رضارو و پیاماشو که نگاه نکرده حذف کردم...
-بیا بگیر بخدا ...بخدا... اگه این زنگ بزنه و به من نگی خودت میدونی...
-چشم اصال خط جدید میندازم.
-بی بال ...
و با همون اخم گفتم:نگران نباش کاریش ندارم ...من فقط خوش ندارم کسی به ناموسم نظر داشته باشه...
-همین غیرتتو دوست دارم...آقایی..
-برو وروجک ...برو ...واسه دلبری بیش از حد...زوده بزار همه چی به وقتش.
آریا...
رفتم و کنار آقا جون نشستم باید باهاش حرف میزدم این بهترین وقت بود همه سرگرم صحبت بودن...
-باباجان.
-بله پسرم.
-من خدایی نکرده نمیخوام با نظر شما مخالفت کنم اما قبول دارین که باید خانواده آذین هم تو این مراسم باشن...
-منم بهش فکر کردم بیکار ننشسته ام پسرم من هیچ کاریو بی اساس انجام نمیدم واسه شما...
دوهفته ای میشه که پیگیرم شماره و آدرس خونه پدر آنارو پیدا کردم .از پرونده اش تو دانشگاه...
۷.۹k
۲۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.