chapter

chapter: 1
part: 4

جایی برای فرار ندارم، پشتمو به کاشب فشار دادمو با درموندگی نگاه میکردم که با هر بار برخورد چوب بیرون میزد

«بوم» وقتی چشامو باز کردم، نرو بالا سرم وایستاده بود، مشتش صفت تر شد، باوهاش از پیراهنش بیرون زده بودو دکمه هاش به سینش فشرده میشد،موهای تیرش شلخته روی چشماش ریخته بود .


بهش التماس کردم "خاهش میکنم، باهام کاری نداشته باش" و اشک از گونه هام سرازیر شد، هردو دستم بالا اومده بود تا در برابرش از خودم محافظت کنم.

لبخندی زننده روی صورت نرو نقش می‌بندد. او از وحشت من لذت می‌برد. «گریه می‌کنی، کارامیا؟ من هنوز چیزی برای گریه کردن به تو نداده‌ام.»
لبخند چندشی رو صورتش نقش بست، اون از وحشتم لذت میبرد "گریه میکنی کارامیا؟ من که هنوز کاری برای کریه کردن نکردم"

نرو به جلو خیز برداشت و مچ دستمو گرفتو منو به سمت اتاق خواب کشید، هر قدم که بر میداشتم جیغ میکشیدمو مقاومت میکردو "ولم کن"
"من شوهرتم، چرا ازو دوری میکنی، ریتا؟"


"دست از سرم بردار" چند روز قبل از این که پیداش بشه، احساس میگردم که زیر نظرم، از زمانی هم که برگشته بدون حضور خفه کنندش نمیتونم کاری انجام بدم، نزدیم بودنش باعث میشه ترس تو تک تک سلول هام جریان داشته باشه، دلم برای بی توجهی و سرد بودنش تنگ شده

"فک کردن دلت میخواست به خونه برگردم" منو محکم به خودش فشورد "بزار بهت عشق بورزم، همسرم"
جوری کلمه همسر رو تلفظ کرد که انگار که اون یه کلمه چهار حرفی نفرین شدست

"جیغ میکشم تا همه همسایه ها بشنون تا یکی از اونها به پلیس زنگ بزنه"

چشماشو تنگ کرد بهم زل زد، دیگه برای فهمیدن اینکه تهدید کردنش کار درستی نبود، دیر شده بود "میخوام دعوا راه بندازی؟ تو میخوای منو امتحان کنی مگه نه؟"

صدای جیغ ابریشمیم به گوش رسید درحالیکه داشت یکی از کروات هاشو از کمد میکشید بیرون، وحشت سینم شعله ور شد، سیع کردم به سمت در بدوم ولی قبل از اینکه به در برسم منو گرفت دستمو از پشت بست، دهنمو باز کردم که جیغ بکشم ولی با یه کروات دیگه دهنمو بست

از پشت دستاشو دورم حلقه کردو منو محکم بخودش فشورد جوری که میتونستم برامدگی دیـ--گش رو روی باسـ--نم حس کنم

فکم رو بین دستاش گرفتو در گوشم هیسی کشید "منو از خونه خودم میندازی بیرون، ازم دوری میکن، پشت سرم ازم بد میگی، یادت رفته کی شوهرته؟ فک میکنی همسر کس دیگه ای هستی؟ باید به خودت یاداوری کنی یه چه کسی تعلق داری، هـ--رزه کوچولوی خوشگل من."
دیدگاه ها (۶)

chapter: 1part: 3گاهی اوقات اون میتونست مهربون تر باشه گاهی ...

درخواستی

سناریو درخواستیوقتی خواب میبینی مردن و میری بغلشون گریه میکن...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁴⁷رفتیم بیرون.....-بریم...+کجا؟-بریم بی...

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط