عشق پنهان من
#عشق_پنهان_من
#پارت_۱۱
وحشیانه شروع به خوردن لبم کرد چون زورش زیاد بود نمیتونستم مقاومت کنم نفس کم اورد جدا شد و دوباره لبمو میمکید و دست هاش داشت همه جای منو میم. الید
از روم بلند شد و لباسمو با یک حرکت جر داد و شروع کرد با س. ینه هام بازی کردن و میخوردشون و سریع دیکشو در اورد و داخل کرد با سوزش خیلی زیادی همراه شدم
و مشت و لگدش میکردم که منو ول کنه ولی انکار نه انگار دیکشو در اورد و از پشت کرد تو
وقتی کارش تموم شد دوباره حمله کرد به لبم و میخوردش ولی من همراهی نمیکردم در حین لب خوردنم با س. ینه هام بازی کرد
و اومد کنارم و با همون لختی خوابیدیم
(فردا صبح)
بازم با درد زیادی بیدار شدم ولی این اصلا قابل تحمل نبود
ا/ت: آجوما به دادم برس منو ببر بیمارستان
اجوما: چیشده دخترم
ا/ت: آجومااا سوال نپرس بگو ماشینو بیارن
آجوما: ارباب چی پس
ا/ت: حق نداری بهش بگی ها فقط منو ببر
(چند مین بعد که ا/ت آزمایش و سنوگرافی داد)
دکتر: خانم لی شما هیچ بیماری ندارین ولی یک مشکل دارین
آجوما: دخترم چشه خانم دکتر لطفا نترسونیمون
دکتر: ایشون...
ا/ت: من چی؟
دکتر: ایشون باردارن تبریک میگم
اجوما: چییییی؟
ا/ت: چیییی؟ من باردارم؟ نه نمیشه خانم دکتر سقطش کنید لطفآ
دکتر: خانم خودتون میدونید که این خلاف قانون کشوره بعدشم واقعا دلتون میاد این بچه رو بکشید؟
آجوما: دخترم نکن بعدشم این بچه اقای کیمه اونم بچه خبلی دوست داره بفهمه سقطش کردی که جون سالم به در نمیبری
ا/ت: آخه...
اجوما: اخه نداریم بریم
(رسیدن خونه)
ا/ت: اجوما به سهون نگی ها باردارم لطفا نگو بعدا خودم سر فرصت میگم
اجوما: هرجور خودت صلاح میدونی
ا/ت:فیلیکس میشه به اربابت نگی رفتیم بیرون؟
فیلیکس: باشه مراقب خودت باش ابجی کوچیکه💜
سریع رفتم پودر فیکس به لبم زدم که کبودیش برداشته بشه رفتم پایین ناهار بخورم بعد چند مین سهون اومد پایین
ویو سهون:
غذامو بیار
ا/ت: چشم
سهون: بشین رو پام اکه نشینی اتفاق دیشب میوفته برات
دیدم ا/ت بدون حرفی نشست رو پام نگاه لبش کردم دیدم کبودیشو با آرایش پاک کرده منم یهو.....
25لایک ادامع💜
#پارت_۱۱
وحشیانه شروع به خوردن لبم کرد چون زورش زیاد بود نمیتونستم مقاومت کنم نفس کم اورد جدا شد و دوباره لبمو میمکید و دست هاش داشت همه جای منو میم. الید
از روم بلند شد و لباسمو با یک حرکت جر داد و شروع کرد با س. ینه هام بازی کردن و میخوردشون و سریع دیکشو در اورد و داخل کرد با سوزش خیلی زیادی همراه شدم
و مشت و لگدش میکردم که منو ول کنه ولی انکار نه انگار دیکشو در اورد و از پشت کرد تو
وقتی کارش تموم شد دوباره حمله کرد به لبم و میخوردش ولی من همراهی نمیکردم در حین لب خوردنم با س. ینه هام بازی کرد
و اومد کنارم و با همون لختی خوابیدیم
(فردا صبح)
بازم با درد زیادی بیدار شدم ولی این اصلا قابل تحمل نبود
ا/ت: آجوما به دادم برس منو ببر بیمارستان
اجوما: چیشده دخترم
ا/ت: آجومااا سوال نپرس بگو ماشینو بیارن
آجوما: ارباب چی پس
ا/ت: حق نداری بهش بگی ها فقط منو ببر
(چند مین بعد که ا/ت آزمایش و سنوگرافی داد)
دکتر: خانم لی شما هیچ بیماری ندارین ولی یک مشکل دارین
آجوما: دخترم چشه خانم دکتر لطفا نترسونیمون
دکتر: ایشون...
ا/ت: من چی؟
دکتر: ایشون باردارن تبریک میگم
اجوما: چییییی؟
ا/ت: چیییی؟ من باردارم؟ نه نمیشه خانم دکتر سقطش کنید لطفآ
دکتر: خانم خودتون میدونید که این خلاف قانون کشوره بعدشم واقعا دلتون میاد این بچه رو بکشید؟
آجوما: دخترم نکن بعدشم این بچه اقای کیمه اونم بچه خبلی دوست داره بفهمه سقطش کردی که جون سالم به در نمیبری
ا/ت: آخه...
اجوما: اخه نداریم بریم
(رسیدن خونه)
ا/ت: اجوما به سهون نگی ها باردارم لطفا نگو بعدا خودم سر فرصت میگم
اجوما: هرجور خودت صلاح میدونی
ا/ت:فیلیکس میشه به اربابت نگی رفتیم بیرون؟
فیلیکس: باشه مراقب خودت باش ابجی کوچیکه💜
سریع رفتم پودر فیکس به لبم زدم که کبودیش برداشته بشه رفتم پایین ناهار بخورم بعد چند مین سهون اومد پایین
ویو سهون:
غذامو بیار
ا/ت: چشم
سهون: بشین رو پام اکه نشینی اتفاق دیشب میوفته برات
دیدم ا/ت بدون حرفی نشست رو پام نگاه لبش کردم دیدم کبودیشو با آرایش پاک کرده منم یهو.....
25لایک ادامع💜
۲۲.۸k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.