ارباب و برده
🍷ارباب و برده🍷
پارت_47
ویو ا/ت :از تخت پایین رفتم و اونم با یه نیشخند دختر کش سمتم اومد ... بار هر قدمی که من عقب میرفتم اون جلو میومد ...
ضربان قلبم رو کاملا حس میکردم ... اونقدری حواسم پرت شد که نفهمیدم کی من و بین خودش و دیوار گیر انداخت !
خیلی اروم دستشو روی شونهی راستم گذاشت و پیشروی کرد ... تنم لرزش خفیفی کرد که از چشمش دور نموند ... چشماشو که روی ترقوه هام بود بالا آورد و دوخت به چشمام ... سرشو نزدیک گوشم آورد و طوری پچ زد که لباش رو کنار گوشم حس میکردم :
کوک: همه جوره میخوامت بیب !!!!!
با حرفی که زد کپ کردم ! این اعتراف بود؟ یا فقط واسه اینکه منو خر کنه گفت؟
چی میگم با خودم؟ اون چه نیازی داره که منو خر کنه؟ من رسما بردش بودم و لازم نبود کاری بکنه !
اون هروقت اراده میکرد میتونست منو به ف/ک بده !
پس یعنی حسی بهم داره که این حرفو زد؟
ولی چرا من؟ ایم همه دختر! درسته خوشگل و خوش اندام بودم ... ولی دست بالای دست زیاده !
کافی بود لب تر کنه ! کلی دختر واسش از در و دیوار میریخت! ن هر دختری! از هر نوع دختری!
با حرف بعدیش نه تنها رشتهی افکارم گسست !
بلکه منم از حال رفتم ....
(دختر من عاشقت شدم ... من تورو با بند بند وجودم میخوام)
*ا/ت فشارش میوفته و از حال میره و کوک میبرتش بیمارستان...(ترسید بچم الهی😂🤧)*
{پایان}
پارت_47
ویو ا/ت :از تخت پایین رفتم و اونم با یه نیشخند دختر کش سمتم اومد ... بار هر قدمی که من عقب میرفتم اون جلو میومد ...
ضربان قلبم رو کاملا حس میکردم ... اونقدری حواسم پرت شد که نفهمیدم کی من و بین خودش و دیوار گیر انداخت !
خیلی اروم دستشو روی شونهی راستم گذاشت و پیشروی کرد ... تنم لرزش خفیفی کرد که از چشمش دور نموند ... چشماشو که روی ترقوه هام بود بالا آورد و دوخت به چشمام ... سرشو نزدیک گوشم آورد و طوری پچ زد که لباش رو کنار گوشم حس میکردم :
کوک: همه جوره میخوامت بیب !!!!!
با حرفی که زد کپ کردم ! این اعتراف بود؟ یا فقط واسه اینکه منو خر کنه گفت؟
چی میگم با خودم؟ اون چه نیازی داره که منو خر کنه؟ من رسما بردش بودم و لازم نبود کاری بکنه !
اون هروقت اراده میکرد میتونست منو به ف/ک بده !
پس یعنی حسی بهم داره که این حرفو زد؟
ولی چرا من؟ ایم همه دختر! درسته خوشگل و خوش اندام بودم ... ولی دست بالای دست زیاده !
کافی بود لب تر کنه ! کلی دختر واسش از در و دیوار میریخت! ن هر دختری! از هر نوع دختری!
با حرف بعدیش نه تنها رشتهی افکارم گسست !
بلکه منم از حال رفتم ....
(دختر من عاشقت شدم ... من تورو با بند بند وجودم میخوام)
*ا/ت فشارش میوفته و از حال میره و کوک میبرتش بیمارستان...(ترسید بچم الهی😂🤧)*
{پایان}
- ۵.۰k
- ۱۰ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط