عشق تلخ
عشق تلخ
part 37
#رضا
به سمته کلانتری رفتم تا این تهدیدات علیو بهشون بگم اما...
تا دم در کلانتری رفتم و منصرف شدم
به خاطر جون دنیا...خیلی واسم عزیز بود.. اونا بلایی سرش میاوردن.ادم کم نداشتن یه راست رفتم سمته خونه مهراب
#مهراب
دیدم ایفون داره زنگ میخوره به امیر علی((برادره مهراب))گفتم درو باز کنه.
گفت رضاعه
رفتم سمته در
رضا اعصابش داغون بود
_دوباره چی شد رضا؟؟داداش؟؟
+میگم بت
سلام
داستان علی و ماجرای تهدیدشو کامل گف
مونده بودم بگم یا نه
ولی بهش گفتم باید از ارسلان و دیاناو پانیذ کمک بگیرم بهش کل داستانو گفتم که چیکار کنیم
#پانیذ
رفتم مست اتاقی ک دنیا بود
در زدم.رنگش بهتر شده بود ولی هنوز بیحال بود
_خانمم بیا سر میز شام ک واست غوغا کردم
+دورت بگردم قشنگم چرا زحمت کشیدی
_بوش بهت
الان کمکت میکنم
رفتم سمت آشپزخونه
نشست داشت شروع میکرد به خوردن غذاهام
_بشین
+مرسی،خیلی زحمت کشیدی اجی مهربونم
_قربونت.یه سوال
+جونم
_دوسش داری؟هنوزم مث قبل از این ماجرا بهش فکر میکنی و فکر و خیالت اونه؟؟
+کی؟؟
_اععع.رضا رو دیه
دنیا خجالت کشید.سرخ شد و رنگش پرید.
_اون واسه تو قید خانوادشو زد و نرف خونه ک بهش شک نکن اون آدم خیلی خوبیه.اقا.خوشتیپ.مهربون.عاشق.
+اوم:)عاشقشم..فرصت نشد بهش بگم دوسش دارم اما هنو دوست دارم ساعتها نگاش کنم.تو این همه سختیا اگه اون کنارم باشه همچی واسم آرامش بخش میشه..اون پسریه ک حس میکنم هیچ وقت بین این همه پسر که تو خیابون و شهرن اون تکه و نظیر نداره
ولی الان موقعیتش نیس... مامانم چی؟؟
_تو خوشحال باشی.اونم خوشحاله.تو خوشبخت بشیم همین.
زندگی میکنی واسه دلخوشیه مادرت داری خودتو به آب و آتیش میزنی
ول کن اصن بشینیم غذای خوشمزه منو بخوریم((خنده))
#علی
تو دلم غوغا بود چه بلایی سره دنیا بیارم..رضا قشنگ داشت بردگی خودشو پیش سارا میکرد این دختره دنیا اومد و سارا رو از من گرفت
ادامه دارد
امروز دو پارت دیگه ام میدم
((سعی میکنم))
part 37
#رضا
به سمته کلانتری رفتم تا این تهدیدات علیو بهشون بگم اما...
تا دم در کلانتری رفتم و منصرف شدم
به خاطر جون دنیا...خیلی واسم عزیز بود.. اونا بلایی سرش میاوردن.ادم کم نداشتن یه راست رفتم سمته خونه مهراب
#مهراب
دیدم ایفون داره زنگ میخوره به امیر علی((برادره مهراب))گفتم درو باز کنه.
گفت رضاعه
رفتم سمته در
رضا اعصابش داغون بود
_دوباره چی شد رضا؟؟داداش؟؟
+میگم بت
سلام
داستان علی و ماجرای تهدیدشو کامل گف
مونده بودم بگم یا نه
ولی بهش گفتم باید از ارسلان و دیاناو پانیذ کمک بگیرم بهش کل داستانو گفتم که چیکار کنیم
#پانیذ
رفتم مست اتاقی ک دنیا بود
در زدم.رنگش بهتر شده بود ولی هنوز بیحال بود
_خانمم بیا سر میز شام ک واست غوغا کردم
+دورت بگردم قشنگم چرا زحمت کشیدی
_بوش بهت
الان کمکت میکنم
رفتم سمت آشپزخونه
نشست داشت شروع میکرد به خوردن غذاهام
_بشین
+مرسی،خیلی زحمت کشیدی اجی مهربونم
_قربونت.یه سوال
+جونم
_دوسش داری؟هنوزم مث قبل از این ماجرا بهش فکر میکنی و فکر و خیالت اونه؟؟
+کی؟؟
_اععع.رضا رو دیه
دنیا خجالت کشید.سرخ شد و رنگش پرید.
_اون واسه تو قید خانوادشو زد و نرف خونه ک بهش شک نکن اون آدم خیلی خوبیه.اقا.خوشتیپ.مهربون.عاشق.
+اوم:)عاشقشم..فرصت نشد بهش بگم دوسش دارم اما هنو دوست دارم ساعتها نگاش کنم.تو این همه سختیا اگه اون کنارم باشه همچی واسم آرامش بخش میشه..اون پسریه ک حس میکنم هیچ وقت بین این همه پسر که تو خیابون و شهرن اون تکه و نظیر نداره
ولی الان موقعیتش نیس... مامانم چی؟؟
_تو خوشحال باشی.اونم خوشحاله.تو خوشبخت بشیم همین.
زندگی میکنی واسه دلخوشیه مادرت داری خودتو به آب و آتیش میزنی
ول کن اصن بشینیم غذای خوشمزه منو بخوریم((خنده))
#علی
تو دلم غوغا بود چه بلایی سره دنیا بیارم..رضا قشنگ داشت بردگی خودشو پیش سارا میکرد این دختره دنیا اومد و سارا رو از من گرفت
ادامه دارد
امروز دو پارت دیگه ام میدم
((سعی میکنم))
۱۵.۷k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.