part 3۹
part 3۹
عشق تلخ
#رضا
دیدم بعد چند دقیقه از حاضر شدن ما تو کافه پانیذ دنیا هم رسیدن..صورتش رنگ و رو افتاده بود ولی هنو بیحال بود...پانیذ دستش گرف و کمکش کرد بشینه رو صندلی
به همه سلام کرد تا چشاش ب من خورد سر یه ثانیم نشد چشاشو از من برداشت
با لحن تیکه ای به دنیا گفتم
_دنیا خانم حالتون بهتره ک ؟؟مگه نه؟؟
+اول یکم سرخ و سفید شدم.عادت نداشتم با پسرا روابط اجتماعی بالا داشته باشم بعد گفتم بله من خوبم شما خوبی
مهراب با خنده گف
چقدم لفظ قلم میاین...عادت نداریم اینجوریاا
برای بار اول دیدم جلو رومون بخنده خنده ملیحی زد و گف چشم چون شما گفتی 😂
دیانا و ارسلان داشتن راجع به یه چیزی با هم صحبت میکردن
با خنده گفتم دو زوج خوشبخت در چه حالن
دیانا گف شما دارین مسخره بازی در میارین و ما دنبال کار شما آقای برزگر
گفتم ارسلان داوشیمه به مولا ولت نمیکنم به مرتضای علی تا تهش باهاتم
همه خنده ای کردیم و رفتیم سراغ اصل مطلب...
#ارسلان
به رضا گفتم به پلیس خبر دادی؟؟
_نه.....ترسیدم علی بلایی سره دنیا بیاره
دنیا چشاش گرد شد و با تعجب و با همون بیحال گف: م...ن مننن واسه چی
کل موضوع رو به دنیا گفتم دنیا و پانیذ چهرشون مچاله شد و دنیا حالش بهم ریخت
ینی چی؟؟من مگه چیکار کردم...بلند شد و با داد گف چرا همه چیو از همون اول بم نمیگین*؟؟؟من به خاطر کارای شما گیر افتادم تو این هچل.. دو هفتس از مامانم اصن خبری ندارم((بغض))
رضا تو چیکار کردی که من عاشقت شدم و این همه اتفاق واسم افتاد؟؟؟ من واسه چی باید این همه تاوان بدم؟؟؟ اون زنی کهمنو تو هچل انداخت خبریه تو میگف؟؟اون کیهههه
#دنیا
اصن نمیفهمیدم داشتم چی میگفتم....
پانیذ ارومم کرد و دست رو شونم گذاشت بوسه ای رو لپم کاشت و گف قشنگم آروم باش..حالت بد از این نکن...قربونت برم
چهره رضا خیلی اوکی نبود...حالت بغص واری داشت با حالت گریه گفتم
رضا یه چیزی بگووووو من حالم اصن اوکی نیست این همه اتفاق به خاطر عشق منو تو به وجود اومد
رضا بم گف یه لحظه برم دورتر از بچه ها تا باهام صحبت کنه
به شونم زد و گف سری بیا کارت دارم
ترسیدم.پانیذ بم گف آروم باشم و شجاع...
ادامه دارد....
عشق تلخ
#رضا
دیدم بعد چند دقیقه از حاضر شدن ما تو کافه پانیذ دنیا هم رسیدن..صورتش رنگ و رو افتاده بود ولی هنو بیحال بود...پانیذ دستش گرف و کمکش کرد بشینه رو صندلی
به همه سلام کرد تا چشاش ب من خورد سر یه ثانیم نشد چشاشو از من برداشت
با لحن تیکه ای به دنیا گفتم
_دنیا خانم حالتون بهتره ک ؟؟مگه نه؟؟
+اول یکم سرخ و سفید شدم.عادت نداشتم با پسرا روابط اجتماعی بالا داشته باشم بعد گفتم بله من خوبم شما خوبی
مهراب با خنده گف
چقدم لفظ قلم میاین...عادت نداریم اینجوریاا
برای بار اول دیدم جلو رومون بخنده خنده ملیحی زد و گف چشم چون شما گفتی 😂
دیانا و ارسلان داشتن راجع به یه چیزی با هم صحبت میکردن
با خنده گفتم دو زوج خوشبخت در چه حالن
دیانا گف شما دارین مسخره بازی در میارین و ما دنبال کار شما آقای برزگر
گفتم ارسلان داوشیمه به مولا ولت نمیکنم به مرتضای علی تا تهش باهاتم
همه خنده ای کردیم و رفتیم سراغ اصل مطلب...
#ارسلان
به رضا گفتم به پلیس خبر دادی؟؟
_نه.....ترسیدم علی بلایی سره دنیا بیاره
دنیا چشاش گرد شد و با تعجب و با همون بیحال گف: م...ن مننن واسه چی
کل موضوع رو به دنیا گفتم دنیا و پانیذ چهرشون مچاله شد و دنیا حالش بهم ریخت
ینی چی؟؟من مگه چیکار کردم...بلند شد و با داد گف چرا همه چیو از همون اول بم نمیگین*؟؟؟من به خاطر کارای شما گیر افتادم تو این هچل.. دو هفتس از مامانم اصن خبری ندارم((بغض))
رضا تو چیکار کردی که من عاشقت شدم و این همه اتفاق واسم افتاد؟؟؟ من واسه چی باید این همه تاوان بدم؟؟؟ اون زنی کهمنو تو هچل انداخت خبریه تو میگف؟؟اون کیهههه
#دنیا
اصن نمیفهمیدم داشتم چی میگفتم....
پانیذ ارومم کرد و دست رو شونم گذاشت بوسه ای رو لپم کاشت و گف قشنگم آروم باش..حالت بد از این نکن...قربونت برم
چهره رضا خیلی اوکی نبود...حالت بغص واری داشت با حالت گریه گفتم
رضا یه چیزی بگووووو من حالم اصن اوکی نیست این همه اتفاق به خاطر عشق منو تو به وجود اومد
رضا بم گف یه لحظه برم دورتر از بچه ها تا باهام صحبت کنه
به شونم زد و گف سری بیا کارت دارم
ترسیدم.پانیذ بم گف آروم باشم و شجاع...
ادامه دارد....
۱۶.۳k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.