عشق تلخ
عشق تلخ
part 38
#رضا
مهراب کل داستانو ریخت
بهم گق باید از دیانا و ارسلان و پانیذ کمک بگیرم
من اولش اصن اوکی نبودم با این ماجرا.. چون امکان هر اتفاقی بود ..از نظر مالی و ... مهم تر از همه جونشون.. در خطر بود
با کلی اصرار مهراب راضی شدم
با دیانا و ارسلان و پانیذ کافه قرار گذاشتیم پانیذ گف دنیا حتما بیاد چون بعد عمل به مراقبت زیادی احتیاج داره و نباید تنها بمونه خیلی خوشحال بودم میتونم ببینمش
ساعت ۴ بعد ازظهر همگی کافه من قرار داشتیم
یه تیشرت سیاه و روش یه کاپشن کوتاه پوشیدم.با یه شلوار کارگو سیاه و تمام..
قبلش دوش گرفته بودم و اوکی بودم... خیلی استرس داشتم برای این قرار...
#دنیا
تو اتاق خواب بودم که یهو در با شدت باز شد...سرم درد میکرد دستم رو سرم بود..
_دنیااااااااا بلند شو بلند شو قرار داریممم
+چی میگی ؟؟من نمیتونم درست بشینم یه جا...تصادف کردم میفهمی...
_اگه بگم با رضاعه چی
زود از جام پریدم و گفتم رضا؟؟؟چه قراری؟؟با کیا؟؟
+با ارسلان و دیانا و مهراب
منو تو عم قراره باهاشون بریم..یه کار خیلی مهمه
_اومم.بعد یکم مکث گفتم اوکیه فقط خیلی تایمش کم باشه
که یهو شکمم یه تیر عمیقی کشید و به معنای واقعی حالم چهرم مچاله شد..ولی برای این قرار اصن به روم نیاوردم..
رفتم یه دوش بگیرم
اصن حال درست درست کردن مو و آرایش نداشتم((آرایشم نمیکردم کلا))
یه کرم ضد آفتاب و یه ریمل بس بود
یه وست سیاه سفید کوتاه با یه شلوار بگ سیاه
یه شال سفیدم پوشیدم
پانیذ
چ خوشگل.چه خوشگل..چه خوشگل شدی امشب
خنده ملیحی زدم و قند تو دلم آب شد... رفتم بغلش کردم دستم گرفت و به سمت اسنپ رفتیم
#ارسلان
تو کافه با دیانا و رضا و مهراب نشسته بودیم
پانیذ و دنیا هم زمان با هم اومدن
دیانا سریع رف تو بغل دنیا و کلی گریه کرد
_حالت خوبه قربونت برم من
+فداتشم بهترم خوبی
_مرسی تو خوب باشی منم خوبم بشین بشین قربونت
بهش سلام کردم و گفتم زن داداش حالت خوبه مگه نه؟؟
خجالت کشید سرخ و سفید شد..گف ممنون بهترم
رضا کل داستان تهدیدات علی بر علیه دنیا رو بهمون گف
قشنگ شوک بودیم.. یه فکری به ذهنم رسید....
ادامه دارد..
part 38
#رضا
مهراب کل داستانو ریخت
بهم گق باید از دیانا و ارسلان و پانیذ کمک بگیرم
من اولش اصن اوکی نبودم با این ماجرا.. چون امکان هر اتفاقی بود ..از نظر مالی و ... مهم تر از همه جونشون.. در خطر بود
با کلی اصرار مهراب راضی شدم
با دیانا و ارسلان و پانیذ کافه قرار گذاشتیم پانیذ گف دنیا حتما بیاد چون بعد عمل به مراقبت زیادی احتیاج داره و نباید تنها بمونه خیلی خوشحال بودم میتونم ببینمش
ساعت ۴ بعد ازظهر همگی کافه من قرار داشتیم
یه تیشرت سیاه و روش یه کاپشن کوتاه پوشیدم.با یه شلوار کارگو سیاه و تمام..
قبلش دوش گرفته بودم و اوکی بودم... خیلی استرس داشتم برای این قرار...
#دنیا
تو اتاق خواب بودم که یهو در با شدت باز شد...سرم درد میکرد دستم رو سرم بود..
_دنیااااااااا بلند شو بلند شو قرار داریممم
+چی میگی ؟؟من نمیتونم درست بشینم یه جا...تصادف کردم میفهمی...
_اگه بگم با رضاعه چی
زود از جام پریدم و گفتم رضا؟؟؟چه قراری؟؟با کیا؟؟
+با ارسلان و دیانا و مهراب
منو تو عم قراره باهاشون بریم..یه کار خیلی مهمه
_اومم.بعد یکم مکث گفتم اوکیه فقط خیلی تایمش کم باشه
که یهو شکمم یه تیر عمیقی کشید و به معنای واقعی حالم چهرم مچاله شد..ولی برای این قرار اصن به روم نیاوردم..
رفتم یه دوش بگیرم
اصن حال درست درست کردن مو و آرایش نداشتم((آرایشم نمیکردم کلا))
یه کرم ضد آفتاب و یه ریمل بس بود
یه وست سیاه سفید کوتاه با یه شلوار بگ سیاه
یه شال سفیدم پوشیدم
پانیذ
چ خوشگل.چه خوشگل..چه خوشگل شدی امشب
خنده ملیحی زدم و قند تو دلم آب شد... رفتم بغلش کردم دستم گرفت و به سمت اسنپ رفتیم
#ارسلان
تو کافه با دیانا و رضا و مهراب نشسته بودیم
پانیذ و دنیا هم زمان با هم اومدن
دیانا سریع رف تو بغل دنیا و کلی گریه کرد
_حالت خوبه قربونت برم من
+فداتشم بهترم خوبی
_مرسی تو خوب باشی منم خوبم بشین بشین قربونت
بهش سلام کردم و گفتم زن داداش حالت خوبه مگه نه؟؟
خجالت کشید سرخ و سفید شد..گف ممنون بهترم
رضا کل داستان تهدیدات علی بر علیه دنیا رو بهمون گف
قشنگ شوک بودیم.. یه فکری به ذهنم رسید....
ادامه دارد..
۱۸.۹k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.