عشق تلخ
عشق تلخ
part 35
#پانیذ
دل تو دلم نبود برم دنیا رو ببینم.... یه دل سیر نگاش کنم...بغلش کنم...کلی دلم واسش تنگ شده بود.. همدم روزای سختم فقط اون بود...مث خواهرم میموند..مهراب به شونم زد و گف از افکارم بیام بیرون..پرستارا گفتن میتونم برم ببینمش
سری دویدم سمتش و اون یه خورده خودشو تکون داد ک بتونه صاف بشینه... رفتم تو بغلش و کلی گریه کردم.دلم واسه صداش..چشاش...لبخندش همیچیش تنگ شده بود...وقتی دکترا گفتن دیه امیدی بهش نیست و ممکنه فلج بشه یا کلا حالش اوکی نشه حالم وخیم بود
فلش بک
پانیذ:با رضا و مهراب رو صندلی نشسته بودیم.من فقط دعا میکردم و اشک میریختم...به جایی رسید ک بهم سرم تقویتی میزدن...به زور رو صندلی نشسته بودم...که یهو دکتر از بخش مراقبت های ویژه برای چک کردن اوضاع دنیا رفته بود اومد بیرون
چهرش یجوری بود سری رفتم کنارش و گفتم
آقای دکتر...خانم محسنی بهتر نشدن
دکتر:خانم کرمی((پانیذ)) به خدا توکل کنید...ایشون هم به مغزش و هم به نخاعش آسیب جدی وارد شده.. شاید خدایی نکرده یا فلج شه یا وضعیت مغر و روانش مث قبل نباشه
بستگی به اوضاع خودشون داره
بغض گلومو گرفته بود و ول نمیکرد فقط نشستم زمین و داد زدم...حالم دست خودم نبود
با یادآوری اون شرایط حالم بد شد.. اما حالا من دنیا رو دارم و این یعنی تهه تهه خوشبختی
#علی((دوست صمیمی سارا یا همدستش))
تو شرکت مشغول این بودم ک حقوق کارمندام خوب واریز شده یا نه..ببینم نقص نداشته باشه..منم حلال و حرام سرم میشه((آره جون خودت)) که یهو دیدم گوشی زنگ خورد
_خدمتکاره سارا((آقا دوست دختره رضا ((دنیا)) بهوش اومده وقتشه بیاین
خیلی خوشحاله و دل تو دلش نیست
وقت انتقام بود..سارا بهترین دوستم بود.اما از لحاظ اون
من عاشق سارا بودم و میخواستم باهاش ازدواج کنم
اما بعد از اینکه اون انتقامشو از پسر عموش گرفت(( ازدواج با رضا و طلاق گرفتن با اون بعد چند سال)) دل تو دلم نبود همچیو واسش زهر مار کنم
با صدای لوکیشن گوشیم از فکرم اومدم بیرون و سریع آماده شدم و رفتم سمت ماشین
ادامه دارد...
ایح ایح ایح
قراره حساس شه ها(( این چن روز سع یمیکنم حسابی بترکونمممممم))
نظری.پیشنهادی
در خدمتممممم
part 35
#پانیذ
دل تو دلم نبود برم دنیا رو ببینم.... یه دل سیر نگاش کنم...بغلش کنم...کلی دلم واسش تنگ شده بود.. همدم روزای سختم فقط اون بود...مث خواهرم میموند..مهراب به شونم زد و گف از افکارم بیام بیرون..پرستارا گفتن میتونم برم ببینمش
سری دویدم سمتش و اون یه خورده خودشو تکون داد ک بتونه صاف بشینه... رفتم تو بغلش و کلی گریه کردم.دلم واسه صداش..چشاش...لبخندش همیچیش تنگ شده بود...وقتی دکترا گفتن دیه امیدی بهش نیست و ممکنه فلج بشه یا کلا حالش اوکی نشه حالم وخیم بود
فلش بک
پانیذ:با رضا و مهراب رو صندلی نشسته بودیم.من فقط دعا میکردم و اشک میریختم...به جایی رسید ک بهم سرم تقویتی میزدن...به زور رو صندلی نشسته بودم...که یهو دکتر از بخش مراقبت های ویژه برای چک کردن اوضاع دنیا رفته بود اومد بیرون
چهرش یجوری بود سری رفتم کنارش و گفتم
آقای دکتر...خانم محسنی بهتر نشدن
دکتر:خانم کرمی((پانیذ)) به خدا توکل کنید...ایشون هم به مغزش و هم به نخاعش آسیب جدی وارد شده.. شاید خدایی نکرده یا فلج شه یا وضعیت مغر و روانش مث قبل نباشه
بستگی به اوضاع خودشون داره
بغض گلومو گرفته بود و ول نمیکرد فقط نشستم زمین و داد زدم...حالم دست خودم نبود
با یادآوری اون شرایط حالم بد شد.. اما حالا من دنیا رو دارم و این یعنی تهه تهه خوشبختی
#علی((دوست صمیمی سارا یا همدستش))
تو شرکت مشغول این بودم ک حقوق کارمندام خوب واریز شده یا نه..ببینم نقص نداشته باشه..منم حلال و حرام سرم میشه((آره جون خودت)) که یهو دیدم گوشی زنگ خورد
_خدمتکاره سارا((آقا دوست دختره رضا ((دنیا)) بهوش اومده وقتشه بیاین
خیلی خوشحاله و دل تو دلش نیست
وقت انتقام بود..سارا بهترین دوستم بود.اما از لحاظ اون
من عاشق سارا بودم و میخواستم باهاش ازدواج کنم
اما بعد از اینکه اون انتقامشو از پسر عموش گرفت(( ازدواج با رضا و طلاق گرفتن با اون بعد چند سال)) دل تو دلم نبود همچیو واسش زهر مار کنم
با صدای لوکیشن گوشیم از فکرم اومدم بیرون و سریع آماده شدم و رفتم سمت ماشین
ادامه دارد...
ایح ایح ایح
قراره حساس شه ها(( این چن روز سع یمیکنم حسابی بترکونمممممم))
نظری.پیشنهادی
در خدمتممممم
۱۵.۳k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.