روح آبی
#روح آبی
#پارت۲۵
اتاقش رو مرتب کرد
یک تیشرت لانگ با شلوارک بلند پوشید و کمی تینت زد
به سمت آشپزخونه رفت باید ازش پذیرایی می کرد
چقدر خوشحال بود!
توصیف حس درونش خیلی سخت بود سخت تر از تموم مشکلات زندگی!
آهنگی رو پلی کرد ولی صدای زنگ باعث شد به سمت آیفون بره
در رو باز کرد و به دیوار کنار در تکیه داد منتظر بود کوک بیاد داخل
دستی به سرش کشید و بلاخره با جمع و جور کردن خودش در رو باز کرد
_عه سلام
خب مگه اون رو اتفاقی دیده بود!
ضربه ای به سرش زد
_سلام خوش اومدی بیا بشین
کوک به سمت نشیمن رفت و روش لم داد
به هیا نگاه کرد که به سمت آشپزخونه رفت
همونطور که لب هاش رو می خورد گوشیش رو برداشت
با سینی اسپاگتی به سمت کوک رفت و روی میز گذاشتش
_امیدوارم دوست داشته باشی
کوک گوشیش رو کنار گذاشت و با خجالت سرش رو تکون داد
_ممنون
بشقابش رو گرفت و شروع به خوردن کرد
_تو شبا زود می خوابی؟
فکر منحرفانه ای که ناگهان در ذهنش بخاطر دختر شکل گرفت باعث سرفش شد
_هی حالت خوبه؟
هیا با نگرانی نگاهش می کرد
_او..اوکیم
_خب؟
_خب چی؟
با چشمایی گرد شده نگاهش کرد
_میگم اگه دیر می خوابی فیلم ببینیم
کوک لحظه ای به خاطر تفکراتش خودش رو سرزنش کرد اون هنوز از تهیونگ اجازه نگرفته بود و به نظرش درستم نمیومد بدون اجازه وارد رابطه با خواهرش بشه
_اوکی
غذاش رو روی میز گذاشت و با عجله به سمت تلویزیون رفت
_فیلم ترسناک ببینیم؟
هیا واقعا از فیلم ترسناک متنفر بود و می ترسید ولی خب درخواست کوک رو رد نمی کرد
_هوم
فیلم رو پلی کرد و بعد از اینکه هیا خوراکی آورد نگاهش رو به فیلم داد
_ش.ت چه باحال!
کوک با ذوق می گفت و هیا تنها به در و دیوار نگاه می کرد تا امشب نترسه
_نظرت چیه؟
_هوم؟عالیه
کوک تنها خندید اما به محض اینکه صحنه ای ترسناک تر جلوی صورتش نمایان شد
هیا توی بغلش پرید و چشماشو محکم بست
_وای من..من می ترسم بیا یه..چیز دیگه ببینیم
کوک با چشمایی گرد شده خندید
و سرش رو نوازش کرد
_از اول می گفتی خو
و فیلمی کمدی بخش کرد
...
#بی تی اس
#پارت۲۵
اتاقش رو مرتب کرد
یک تیشرت لانگ با شلوارک بلند پوشید و کمی تینت زد
به سمت آشپزخونه رفت باید ازش پذیرایی می کرد
چقدر خوشحال بود!
توصیف حس درونش خیلی سخت بود سخت تر از تموم مشکلات زندگی!
آهنگی رو پلی کرد ولی صدای زنگ باعث شد به سمت آیفون بره
در رو باز کرد و به دیوار کنار در تکیه داد منتظر بود کوک بیاد داخل
دستی به سرش کشید و بلاخره با جمع و جور کردن خودش در رو باز کرد
_عه سلام
خب مگه اون رو اتفاقی دیده بود!
ضربه ای به سرش زد
_سلام خوش اومدی بیا بشین
کوک به سمت نشیمن رفت و روش لم داد
به هیا نگاه کرد که به سمت آشپزخونه رفت
همونطور که لب هاش رو می خورد گوشیش رو برداشت
با سینی اسپاگتی به سمت کوک رفت و روی میز گذاشتش
_امیدوارم دوست داشته باشی
کوک گوشیش رو کنار گذاشت و با خجالت سرش رو تکون داد
_ممنون
بشقابش رو گرفت و شروع به خوردن کرد
_تو شبا زود می خوابی؟
فکر منحرفانه ای که ناگهان در ذهنش بخاطر دختر شکل گرفت باعث سرفش شد
_هی حالت خوبه؟
هیا با نگرانی نگاهش می کرد
_او..اوکیم
_خب؟
_خب چی؟
با چشمایی گرد شده نگاهش کرد
_میگم اگه دیر می خوابی فیلم ببینیم
کوک لحظه ای به خاطر تفکراتش خودش رو سرزنش کرد اون هنوز از تهیونگ اجازه نگرفته بود و به نظرش درستم نمیومد بدون اجازه وارد رابطه با خواهرش بشه
_اوکی
غذاش رو روی میز گذاشت و با عجله به سمت تلویزیون رفت
_فیلم ترسناک ببینیم؟
هیا واقعا از فیلم ترسناک متنفر بود و می ترسید ولی خب درخواست کوک رو رد نمی کرد
_هوم
فیلم رو پلی کرد و بعد از اینکه هیا خوراکی آورد نگاهش رو به فیلم داد
_ش.ت چه باحال!
کوک با ذوق می گفت و هیا تنها به در و دیوار نگاه می کرد تا امشب نترسه
_نظرت چیه؟
_هوم؟عالیه
کوک تنها خندید اما به محض اینکه صحنه ای ترسناک تر جلوی صورتش نمایان شد
هیا توی بغلش پرید و چشماشو محکم بست
_وای من..من می ترسم بیا یه..چیز دیگه ببینیم
کوک با چشمایی گرد شده خندید
و سرش رو نوازش کرد
_از اول می گفتی خو
و فیلمی کمدی بخش کرد
...
#بی تی اس
۴.۱k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.