روح آبی
#روح آبی
#پارت۲۳
بلند شد و نگاهی به گوشیش انداخت
پیامی از هیا نداشت
این خوب یا بد بود؟!
به هرحال اگه اون نمی پذیرفت حق داشت و دروغ نبود که کوک باز پشیمون شده بود
چون دلش نمی خواست هیا مثل خودش آسیب ببینه ولی دلش واقعا بی وجدان تر از اینا بود
تردید در پیام دادن به هیا رو کنار گذاشت و به سمت یخچالش رفت
بعد از پیشنهاد دیشب کوک هیچی نگفته بود و تو شوک بود و تنها با خداحافظی در اثر بهونه از اونجا رفته بود
واقعا احمق بود!
اگه کوک فکر می کرد جوابش منفیه چی؟!
اگه درخواستش رو پس می گرفت چی؟!
حتی خجالت می کشید پیامی براش بفرسته!
بلاخره تصمیمش رو گرفت
امروز به دیدنش می رفت و قبول می کرد
آخه کی بعد از بی جواب گذاشتن جواب می ده!
کلافه دستش رو به سمت کیبوردش برد
(سلام)
سریعا فرار کرد و به حموم پناه برد
تهیونگ تصمیمش رو گرفته و به دختر پیام داده و منتظر جواب بود
که صدای پیام باعث شد با عجله گوشی رو بالا بگیره
(به عنوان یه دوست و شریک کاری قبول میکنم)
اون واقعا خوش شانس بود اگه اون دختر بهش درخواست کار نمی داد الان اصلا کسی رو نداشت بهش پیام بده
(واقعا ممنونم😘)
گوشیش رو به جیبش برگردوند و به سمت خونه ی کوک راه افتاد
با پیام هیا متوجه شد که حالش خوبه
روی مبل نشست که پیام بعدی باعث ذوقش شد
(بعد از ظهر میام خونت)
روی مبل شروع به بالا و پایین کردن کرد
_یسس! ایول!
همونطور که ذوق زده بود با صدای در به سمت آیفون رفت
_خب ش.ت که تهیونگ قرار نی تا شب بره
در رو باز کرد و پیامی برای دختر ارسال کرد
(تهیونگ اینجاس بره میگم بیای)
(اوکی)
خب شاید کوک رقت انگیز بود که بخاطر زندگی خودش می خواست زندگی هیا رو به تاریکی بکشونه باهاش باشه و بعد بمیره!
منطقش می گفت ولی قلبش نمی شنید
حتی اینکه بخواد به بهترین دوستش نگه و مخفیانه با خواهرش رابطه داشته باشه بد بود پس تصمیم دیگه ای گرفت
_از ته اجازه میگیریم
...
#بی تی اس
#پارت۲۳
بلند شد و نگاهی به گوشیش انداخت
پیامی از هیا نداشت
این خوب یا بد بود؟!
به هرحال اگه اون نمی پذیرفت حق داشت و دروغ نبود که کوک باز پشیمون شده بود
چون دلش نمی خواست هیا مثل خودش آسیب ببینه ولی دلش واقعا بی وجدان تر از اینا بود
تردید در پیام دادن به هیا رو کنار گذاشت و به سمت یخچالش رفت
بعد از پیشنهاد دیشب کوک هیچی نگفته بود و تو شوک بود و تنها با خداحافظی در اثر بهونه از اونجا رفته بود
واقعا احمق بود!
اگه کوک فکر می کرد جوابش منفیه چی؟!
اگه درخواستش رو پس می گرفت چی؟!
حتی خجالت می کشید پیامی براش بفرسته!
بلاخره تصمیمش رو گرفت
امروز به دیدنش می رفت و قبول می کرد
آخه کی بعد از بی جواب گذاشتن جواب می ده!
کلافه دستش رو به سمت کیبوردش برد
(سلام)
سریعا فرار کرد و به حموم پناه برد
تهیونگ تصمیمش رو گرفته و به دختر پیام داده و منتظر جواب بود
که صدای پیام باعث شد با عجله گوشی رو بالا بگیره
(به عنوان یه دوست و شریک کاری قبول میکنم)
اون واقعا خوش شانس بود اگه اون دختر بهش درخواست کار نمی داد الان اصلا کسی رو نداشت بهش پیام بده
(واقعا ممنونم😘)
گوشیش رو به جیبش برگردوند و به سمت خونه ی کوک راه افتاد
با پیام هیا متوجه شد که حالش خوبه
روی مبل نشست که پیام بعدی باعث ذوقش شد
(بعد از ظهر میام خونت)
روی مبل شروع به بالا و پایین کردن کرد
_یسس! ایول!
همونطور که ذوق زده بود با صدای در به سمت آیفون رفت
_خب ش.ت که تهیونگ قرار نی تا شب بره
در رو باز کرد و پیامی برای دختر ارسال کرد
(تهیونگ اینجاس بره میگم بیای)
(اوکی)
خب شاید کوک رقت انگیز بود که بخاطر زندگی خودش می خواست زندگی هیا رو به تاریکی بکشونه باهاش باشه و بعد بمیره!
منطقش می گفت ولی قلبش نمی شنید
حتی اینکه بخواد به بهترین دوستش نگه و مخفیانه با خواهرش رابطه داشته باشه بد بود پس تصمیم دیگه ای گرفت
_از ته اجازه میگیریم
...
#بی تی اس
۲.۷k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.