part4
#part4
فردا
امروزکه بیدارشدیم قراربودبادختراصحبت کنیم پس گفتیم که بیان پیشمون هرچهارتامون داخل اتاق بودیم که ته سکوت بینمونوشکوند ته:خب گفتیم بیاین اینجاکه چیزی که دیروزاتفاق افتادوروشن کنیم به وضوح دیدم که یکم ترسیدن هانول:بله منتظریم تابشنویم ته:اول میخوام که ازتون معذرت بخوایم به خاطررفتاربی ادبانمون وقتی که مطمئن نبودیم که شما اون جاسوسایین میونگ:خب الان مطمئن شدین ته:بله ماشمارواشتباه گرفتیم خبربهمون رسیدکه جاسوسامون کیان ماهم امروزقبل بیدارشدنشون فرستادیمشون جایی که بشه ازشون حرف کشیدپس این یعنی شمامیتونین ازاین به بعدبه جایه اوناخدمتکارایه شخصیه ماباشین کوک:اینوبه عنوان معذرت خواهی یاپاداش میتونین درنظربگیرین گرچه که من قبلاازتون معذرت خواستم مگه نه لی هانول شی وبرایه اینکه حرصش بگیره یه چشمک بهش زدم که یه لبخندحرصی زدوگفت بله درسته ولی میتونم قسم بخورم میتونست بادندوناش گردنموبجوئه ته:خب پس کارتونوازفرداصبح شروع میکنین اجوماهمه چیزوبهتون یادمیده ولی وای به حالتون اگه درست انجامش ندین هانول:بله ارباب حتماته:تونه میونگ خدمتکاره منه توخدمتکاره جونگکوکی باچشایه گشادبه من نگاه کردکه باسربهش تاییددادم که باحرص چشاشوبست اخ که چقدحال میکنم حرص میخوری بیبی گرل تازه اولشه که هنوز مونده.....فردا
میونگ
باکمک اجوماهمه کاراروموبه موانجام دادیم یه صبحانه کامل باقهوه اماده کردیم که بریم ازپله هاکه رفتیم بالاازهانول جداشدم چون هرکدومشون انتهایه یه راه رواتاق داشتن یکی چپ یکی راست ومن بایدمیرفتم طرف چپ وقتی رسیدم درزدم که کسی جواب ندادحتماهنوزخوابه دروبازکردمو بابدبختی رفتم داخل همونجورکه انتظارداشتم هنوزخواب بودبا یه لباس خواب سفیدوموهایی که بهم ریخته بوداگه انقدادم بدی نبودن شایدعاشقش میشدم هه رفتم نزدیکوسینی روگذاشتم رویه میزعسلیوصداش زدم+ارباب ارباب صبح شده ساعت هفته_هممم بلندشدسرجاش نشست چشماشونیمه بازکردولی دوباره به اون شونه درازکشید+وا چرااینجوری کرد اربابببب ارباببب بلندشین بایدبرین شرکت دیرتون میشه بلندشدنشستوبهم باچشایه خمارش یه نگاه انداختوبااخم گفت:تواینجاچیکارمیکنی+خودتون دیروزمنو خدمتکارشخصیتون کردین_اها اره یادم امدباشه برووانواب کن تامن صبحانموبخورم جلوچشمم نباش فلا+چشم حالا نه اینکه من خیلی میخوام ببینمت بااون قیافت
فردا
امروزکه بیدارشدیم قراربودبادختراصحبت کنیم پس گفتیم که بیان پیشمون هرچهارتامون داخل اتاق بودیم که ته سکوت بینمونوشکوند ته:خب گفتیم بیاین اینجاکه چیزی که دیروزاتفاق افتادوروشن کنیم به وضوح دیدم که یکم ترسیدن هانول:بله منتظریم تابشنویم ته:اول میخوام که ازتون معذرت بخوایم به خاطررفتاربی ادبانمون وقتی که مطمئن نبودیم که شما اون جاسوسایین میونگ:خب الان مطمئن شدین ته:بله ماشمارواشتباه گرفتیم خبربهمون رسیدکه جاسوسامون کیان ماهم امروزقبل بیدارشدنشون فرستادیمشون جایی که بشه ازشون حرف کشیدپس این یعنی شمامیتونین ازاین به بعدبه جایه اوناخدمتکارایه شخصیه ماباشین کوک:اینوبه عنوان معذرت خواهی یاپاداش میتونین درنظربگیرین گرچه که من قبلاازتون معذرت خواستم مگه نه لی هانول شی وبرایه اینکه حرصش بگیره یه چشمک بهش زدم که یه لبخندحرصی زدوگفت بله درسته ولی میتونم قسم بخورم میتونست بادندوناش گردنموبجوئه ته:خب پس کارتونوازفرداصبح شروع میکنین اجوماهمه چیزوبهتون یادمیده ولی وای به حالتون اگه درست انجامش ندین هانول:بله ارباب حتماته:تونه میونگ خدمتکاره منه توخدمتکاره جونگکوکی باچشایه گشادبه من نگاه کردکه باسربهش تاییددادم که باحرص چشاشوبست اخ که چقدحال میکنم حرص میخوری بیبی گرل تازه اولشه که هنوز مونده.....فردا
میونگ
باکمک اجوماهمه کاراروموبه موانجام دادیم یه صبحانه کامل باقهوه اماده کردیم که بریم ازپله هاکه رفتیم بالاازهانول جداشدم چون هرکدومشون انتهایه یه راه رواتاق داشتن یکی چپ یکی راست ومن بایدمیرفتم طرف چپ وقتی رسیدم درزدم که کسی جواب ندادحتماهنوزخوابه دروبازکردمو بابدبختی رفتم داخل همونجورکه انتظارداشتم هنوزخواب بودبا یه لباس خواب سفیدوموهایی که بهم ریخته بوداگه انقدادم بدی نبودن شایدعاشقش میشدم هه رفتم نزدیکوسینی روگذاشتم رویه میزعسلیوصداش زدم+ارباب ارباب صبح شده ساعت هفته_هممم بلندشدسرجاش نشست چشماشونیمه بازکردولی دوباره به اون شونه درازکشید+وا چرااینجوری کرد اربابببب ارباببب بلندشین بایدبرین شرکت دیرتون میشه بلندشدنشستوبهم باچشایه خمارش یه نگاه انداختوبااخم گفت:تواینجاچیکارمیکنی+خودتون دیروزمنو خدمتکارشخصیتون کردین_اها اره یادم امدباشه برووانواب کن تامن صبحانموبخورم جلوچشمم نباش فلا+چشم حالا نه اینکه من خیلی میخوام ببینمت بااون قیافت
۲.۵k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.