﴿فرشته شیطانی ﴾
﴿فرشته شیطانی ﴾
پارت 8
☆........................................................☆
بود اون همیشه دوست داشت توی با ها کار کنه علاقه خاصی به بار ها داشت ولی چشمش هرگز دنبال دخترا نبود !..
سونگهون آدم جدی بود فقط با رفیقاش زیاد
راحت بود و این جاش هم جای شکر داشت اون تا حالا یک بار هم با کسب تو رابطه نرفته و به نظرش تنها بودن بهتره ! ....
🖤..................................................🖤
بعد از اون اتفاقی که امروز صبح افتاد ...
واقعا ذهنم درگیر شده بود... واقعا دلیل اینکه همچین اتفاقی افتاد چی بود اون کتاب ها؟!
واقعا باید دلیل داشته باشه ؟!
به جن و روح اعتقادی ندارم و نداشتم ،
ولی این اتفاق های که این چندبار افتاده چیزی نیست که بهش بگم توهم ....
این اتفاق بار ها و بار ها افتاده ولی اینکه
حالا می بینم کم کم داره بیشتر میشه منو می ترسونه، شاید بهتر بود به حرف هسیونگ گوش میکردم و اینجا شروع به کار نمیکردم ،
ولی من واقعا اینجا رو دوست دارم ...
احساس خانه خودم رو بهم میده و من عاشق این احساس های هستم که بهم تزریق میشه ..
ولی باید بعضی وقتا قید بعضی چیزا رو بزنیم ..
باید مثل همیشه خودمو جوری جلو بدم که انگار اتفاقی نیفتاده !..
صبح تقریباً یک ساعت هیونجین پیشم بود و بعدش رفت البته که اونم کار داره ...
توی زمان های که کار خاصی ندارم میشینم و کتاب می خونم ...کتاب ها بهترین دوست ها برای من هستن وقتی های که احساس تنهایی میکنم به کتاب ها پناه میبرم جوری که داخلش غرق میشم نمی تونم ازش دل بکنم ...
با یکی از مشتری ها حرف میزدم و کتابی که می خواست رو بهش نشون میدادم کتابی که می خواست بخش دی نام داشت انگار کتاب جالبی هست !..هر کسی می یاد اکثرشان ..
کتاب بخش دی رو یک خواهن ...
گوشیم زنگ خورد .. اول نخواستم جواب بدم چون با مشتری درحال مکالمه بودم ...
چند زنگ پشت سر هم زد و باعث شد کارم رو ول کنم و جواب بدم
" ببخشید من باید آنو جواب بدم!.."
پسر هومی گفت و از اونجا دور شدم رفتم رو صندلی کنار میز نشستم و گوشی رو از جیبم درآوردم ...
وایولت زنگ زده بود ..
" اسم وایولت "
وایولت هم وقتی صدای تانا رو شنید جواب داد " سلام تانا کارت کی تموم میشه ؟!"
تانا چند سانیه مکث کرد تا به این فکر کنه که کارش امروز ساعت چند قرار بود تموم بشه ؟!
" خوب کارو ساعت ۱:۰۰ تموم میشه چطور مگه؟!" وایولت از پشت گوشی نیشخندی زد خوب بود پس می تونست بره پیش سونگهون
" خوب دلیلی چه از پرسیدم کارت کی تموم میشه اینه که هوم امروز سونگهون بهم خبر ،
داد که یه جای دیگه شروع به کار کرده و آزمون می خواهد که بریم پیشش!"
تانا از پشت موبایل لبش را با زبانش تر کرد و بعدکنی مکث جواب داد" شاید من نتونم بیام وایولت !" وایولت هم متعجب پرسید "چرا نمیتونی؟!"
ادامه دارد......
پارت 8
☆........................................................☆
بود اون همیشه دوست داشت توی با ها کار کنه علاقه خاصی به بار ها داشت ولی چشمش هرگز دنبال دخترا نبود !..
سونگهون آدم جدی بود فقط با رفیقاش زیاد
راحت بود و این جاش هم جای شکر داشت اون تا حالا یک بار هم با کسب تو رابطه نرفته و به نظرش تنها بودن بهتره ! ....
🖤..................................................🖤
بعد از اون اتفاقی که امروز صبح افتاد ...
واقعا ذهنم درگیر شده بود... واقعا دلیل اینکه همچین اتفاقی افتاد چی بود اون کتاب ها؟!
واقعا باید دلیل داشته باشه ؟!
به جن و روح اعتقادی ندارم و نداشتم ،
ولی این اتفاق های که این چندبار افتاده چیزی نیست که بهش بگم توهم ....
این اتفاق بار ها و بار ها افتاده ولی اینکه
حالا می بینم کم کم داره بیشتر میشه منو می ترسونه، شاید بهتر بود به حرف هسیونگ گوش میکردم و اینجا شروع به کار نمیکردم ،
ولی من واقعا اینجا رو دوست دارم ...
احساس خانه خودم رو بهم میده و من عاشق این احساس های هستم که بهم تزریق میشه ..
ولی باید بعضی وقتا قید بعضی چیزا رو بزنیم ..
باید مثل همیشه خودمو جوری جلو بدم که انگار اتفاقی نیفتاده !..
صبح تقریباً یک ساعت هیونجین پیشم بود و بعدش رفت البته که اونم کار داره ...
توی زمان های که کار خاصی ندارم میشینم و کتاب می خونم ...کتاب ها بهترین دوست ها برای من هستن وقتی های که احساس تنهایی میکنم به کتاب ها پناه میبرم جوری که داخلش غرق میشم نمی تونم ازش دل بکنم ...
با یکی از مشتری ها حرف میزدم و کتابی که می خواست رو بهش نشون میدادم کتابی که می خواست بخش دی نام داشت انگار کتاب جالبی هست !..هر کسی می یاد اکثرشان ..
کتاب بخش دی رو یک خواهن ...
گوشیم زنگ خورد .. اول نخواستم جواب بدم چون با مشتری درحال مکالمه بودم ...
چند زنگ پشت سر هم زد و باعث شد کارم رو ول کنم و جواب بدم
" ببخشید من باید آنو جواب بدم!.."
پسر هومی گفت و از اونجا دور شدم رفتم رو صندلی کنار میز نشستم و گوشی رو از جیبم درآوردم ...
وایولت زنگ زده بود ..
" اسم وایولت "
وایولت هم وقتی صدای تانا رو شنید جواب داد " سلام تانا کارت کی تموم میشه ؟!"
تانا چند سانیه مکث کرد تا به این فکر کنه که کارش امروز ساعت چند قرار بود تموم بشه ؟!
" خوب کارو ساعت ۱:۰۰ تموم میشه چطور مگه؟!" وایولت از پشت گوشی نیشخندی زد خوب بود پس می تونست بره پیش سونگهون
" خوب دلیلی چه از پرسیدم کارت کی تموم میشه اینه که هوم امروز سونگهون بهم خبر ،
داد که یه جای دیگه شروع به کار کرده و آزمون می خواهد که بریم پیشش!"
تانا از پشت موبایل لبش را با زبانش تر کرد و بعدکنی مکث جواب داد" شاید من نتونم بیام وایولت !" وایولت هم متعجب پرسید "چرا نمیتونی؟!"
ادامه دارد......
۴.۷k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.