رمانماهک پارتافتخاری

#رمان_ماهک #پارت_افتخاری_47
چند دقیقه ای اونجا بودم و رفتم دوش مرتبی گرفتم یه احساس خوشایندی داشتم که نمیدونم دلیلش چیبود

شاید حس حمایت پسر عموم بود یا شایدم اینکه همیشه و همه جا از دور حواسش بهم بود، ته دلمو قلقلک میداد

هرچی بود به مذاقم خوش اومده بود چون تا اخر شب لبخند از روی لبام کنار نمیرفت و خداروشکر پسر عموم تا اخر شب بیرون بود و نمیدیدم

با صدای ارش از فکر و خیال بیرون اومدم منتظر بهم نگاه میکرد سوالی بهش خیره شدم که گفت حواست کجاست سری تکون دادم و گفتم

+ببخشید تو فکر بودم چیزی گفتی؟

_اره گفتم اگه چیز خنده داریه بگو منم بخندم

+چیز خنده دار؟

_اوهوم

+نه چیزی نبود که

_همین الان همه ی اجزای صورتت داشت میخندید

مکثی کردم و گفتم به گذشته فکر میکردم

چند لحظه ای به چشام نگاه کرد سری تکون داد و دیگه چیزی نگفت منم سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی و سعی کردم یکم بخوابم و تا خود شمال خابیدم

با تکونای ارش از خاب بیدار شدم و دیدم رسیدیم

از ماشین پیاده شدیم کش و قوسی به خودم دادم و به سمت ارش رفتم که چمدونارو دستش گرفته بود تا ببره بالا

با خنده بم نگاهی انداخت و گفت اخرم تو بااین کش و قوس اومدنات کش میای

مشتی به بازوش زدم و دستمو دور بازوش حلقه کردم باهم دیگه به سمت ساختمون رفتیم بچها توی سالن ایستاده بودن و تصمیم میگرفتن که کدوم اتاق برای کی باشه و نگاه سهیل روی دستم ثابت شده بود

ارش اخمی کرد و به سمت اتاقمون بردم لباسای خودمو ارشو توی کمد چیدم و باهم از اتاق رفتیم بیرون و روی نزدیک ترین مبل دو نفره نشستیم

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۸)

#رمان_ماهک #پارت_افتخاری_48بالاخره بعد از کلی بحث اتاقارو مش...

#رمان_ماهک #پارت_49با ابروهای بالارفته نگاهش کردم ک گفت+بدت ...

#رمان_ماهک #پارت_46سرمو به پنجره تکیه دادم و دوباره ذهنم رفت...

#رمان_ماهک #پارت_45یه چمدون بزرگ رو فقط کتابام گرفت لباسامو ...

رمان بغلی من پارت ۷۵ارسلان: قول میدم دردت نیاد باشه دیانا: ق...

رمان بغلی من پارت ۷۰ارسلان: الهی بمیرم سردشه بپوش من نمیخوام...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_294سری تکون دادم و باش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط