فیک ٢٨
فیک ٢٨
ساعت دوازده ظهر بود خانما هم خوابش برده بود
بالشتی که کنارم بود گذاشتم زیره سرش و بلند شدم دیدم
خدمتکاری که هانول چیش گفت
داره نگاه میکنه
این دیگه چشه بلند شدم رفتم داخل حیاط نگاهی به اطراف کردم
دیدم باز زنه داره نگاه میکنه این چشه
با صدای ماشین برگشتم با دیدنه زنی که از ماشین پیاده میشه تعجب کردم
این دیگه کی دیدم همه ی خدمتکار جمع شدن و احترام گذاشتن
دختره جونی بود
خدمتکارا به زنت چیزی گفتن ژنه هم عصبی شد و سوار ماشین شد و رفت
رفتم داخل خونه باز خدمتکاره اومد
خدمت:خانم نهار حاضره
هانا:اوکی میتونی بری
رفتم پیشه هانول و رفتم دره گوشش گفتم
هانا:خانم خانما نمیخوای بیدار بشی
هانول:بیدارم
خنده ای کردم بهش گفتم
هانا:خب بیا نهار
خودمم بلند شدم رفتم سمت میز غذاخوری و نشستم تا بیاد
نگاهی به غذا کردم تاحالا ندیدهبودم
هانول هم اومد نشست و شروع کرد به خوردن منم شروع کردم به خوردن
بنده
هانا و هانول غذاشونو که تموم شد ترکی رفت برای بگرده هانول هم از این فرصت استفاده کرد تا کمی خونه رو زیرورو کنه تا ببینه راه فراری داره یا نه
به سمت اتاق رفت و در شونو باز کرد بعد از کلی نگاه کردن به اتاق به اتاقه کوک رسید نگاهی به اطرافش کرد ببینه کسی هست یا نه بعد که فهمید کسی تعقیبش نمیکنه در اتاقه کوک رو باز کرد ولی با دیدنه عکساش تعجب کرد
پس کوک درست میگفت اینا عکسای هانول بود سمت میزش
با دیدنه عکسه هانا تعجب کرد نگاهی به پرونده کرد
اسم :هانا
فامیلی :پارک
سن:٢١
قد:١۶۵
خانواده:یک مادر و برادر کوچیک پدر (فوت )
وضعیت مالی: بد
پرونده رو بستم از اتاق اومد بیرون
یه لایکی چیزی ازت کم نمیشه 🗿🥲خب لامصب لایک کن🥲
شرط
٣٠کامنت استیکر و پیام های الکی قبول نمیکنم
۶۵لایک
ساعت دوازده ظهر بود خانما هم خوابش برده بود
بالشتی که کنارم بود گذاشتم زیره سرش و بلند شدم دیدم
خدمتکاری که هانول چیش گفت
داره نگاه میکنه
این دیگه چشه بلند شدم رفتم داخل حیاط نگاهی به اطراف کردم
دیدم باز زنه داره نگاه میکنه این چشه
با صدای ماشین برگشتم با دیدنه زنی که از ماشین پیاده میشه تعجب کردم
این دیگه کی دیدم همه ی خدمتکار جمع شدن و احترام گذاشتن
دختره جونی بود
خدمتکارا به زنت چیزی گفتن ژنه هم عصبی شد و سوار ماشین شد و رفت
رفتم داخل خونه باز خدمتکاره اومد
خدمت:خانم نهار حاضره
هانا:اوکی میتونی بری
رفتم پیشه هانول و رفتم دره گوشش گفتم
هانا:خانم خانما نمیخوای بیدار بشی
هانول:بیدارم
خنده ای کردم بهش گفتم
هانا:خب بیا نهار
خودمم بلند شدم رفتم سمت میز غذاخوری و نشستم تا بیاد
نگاهی به غذا کردم تاحالا ندیدهبودم
هانول هم اومد نشست و شروع کرد به خوردن منم شروع کردم به خوردن
بنده
هانا و هانول غذاشونو که تموم شد ترکی رفت برای بگرده هانول هم از این فرصت استفاده کرد تا کمی خونه رو زیرورو کنه تا ببینه راه فراری داره یا نه
به سمت اتاق رفت و در شونو باز کرد بعد از کلی نگاه کردن به اتاق به اتاقه کوک رسید نگاهی به اطرافش کرد ببینه کسی هست یا نه بعد که فهمید کسی تعقیبش نمیکنه در اتاقه کوک رو باز کرد ولی با دیدنه عکساش تعجب کرد
پس کوک درست میگفت اینا عکسای هانول بود سمت میزش
با دیدنه عکسه هانا تعجب کرد نگاهی به پرونده کرد
اسم :هانا
فامیلی :پارک
سن:٢١
قد:١۶۵
خانواده:یک مادر و برادر کوچیک پدر (فوت )
وضعیت مالی: بد
پرونده رو بستم از اتاق اومد بیرون
یه لایکی چیزی ازت کم نمیشه 🗿🥲خب لامصب لایک کن🥲
شرط
٣٠کامنت استیکر و پیام های الکی قبول نمیکنم
۶۵لایک
۲۷.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.