فیک ٢٧
کوک دید که هانور چیزی نمیگه بهش گفت
کوک: انگار دیگه نق نمیزنی؟
هانول هم با تمامه پرویی است
هانول:خب چیکار کنیم اگر فرار کنم باز پیدام میکنی
کوک از حرفه هانول تعجب کرد اما به روی خودش نیاورد و گفت
کوک:خوبه که میدونی
هانول چیزی نگفت کوک هم بلند شد کتشو از خ متکار گرفت
و دره گوشه خدمتکار چیزی گفت و رفت
هانول هم نگاهی معنا دار به خدمتکار کرد و گفت
هانول:چی اونجوری نگاه میکنی برو سرت کارت (داد
خدمتکار ترسید و سریع رفت هانول هم نگاهی به هانا کرد و رفت پیشش
نشست و گفت
هانول:خوبی !؟؟
ویو هانا
داشتم فکر میکردم که با صدای هانول به خودم اومدم
و گفتم
هانا:اره منم خوبی .....
هانول:و....
هانا:راستش نگرانه مامانم هستم اون سرطان داره باید عملش کنن و نیاز به پول دارم
هانول:اوو خیلی متاسفم میخوای با کوک صحبت کنم
هانا:ن ولش کن تو همین جوری هم با کوک مشکل داری
دیگه چه برسه به صحبت کردن
هانور:نگران نباش(خنده
دیگه چیزی نگفتم دیدم هانول سرشو گذاشت روی پاهام و روی مبل دراز کشید و تلویزیونو روشن کرد
کوک: انگار دیگه نق نمیزنی؟
هانول هم با تمامه پرویی است
هانول:خب چیکار کنیم اگر فرار کنم باز پیدام میکنی
کوک از حرفه هانول تعجب کرد اما به روی خودش نیاورد و گفت
کوک:خوبه که میدونی
هانول چیزی نگفت کوک هم بلند شد کتشو از خ متکار گرفت
و دره گوشه خدمتکار چیزی گفت و رفت
هانول هم نگاهی معنا دار به خدمتکار کرد و گفت
هانول:چی اونجوری نگاه میکنی برو سرت کارت (داد
خدمتکار ترسید و سریع رفت هانول هم نگاهی به هانا کرد و رفت پیشش
نشست و گفت
هانول:خوبی !؟؟
ویو هانا
داشتم فکر میکردم که با صدای هانول به خودم اومدم
و گفتم
هانا:اره منم خوبی .....
هانول:و....
هانا:راستش نگرانه مامانم هستم اون سرطان داره باید عملش کنن و نیاز به پول دارم
هانول:اوو خیلی متاسفم میخوای با کوک صحبت کنم
هانا:ن ولش کن تو همین جوری هم با کوک مشکل داری
دیگه چه برسه به صحبت کردن
هانور:نگران نباش(خنده
دیگه چیزی نگفتم دیدم هانول سرشو گذاشت روی پاهام و روی مبل دراز کشید و تلویزیونو روشن کرد
۱۸.۹k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.