دلبر مغرور من

˼‌ دلبر مغرور من ˹

#پارت43
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....

ناز و عشوش فروکش کرد و ناباور گفت : پس برای کیه اونوقت ؟؟

- ب ت ربطی نداره راه بیوفت

توی ماشین منتظر رها نشسته بودم که با اخمی سوار شد و درو محکم بهم کوبید

- بسته نشد یکم محکم تر

_ برو بابا

- نگو بابا احساس مسئولیت میکنم

_ خخ بابا طناز

- خب بسه دیه و کاملا جدی شدم و به رانندگیم ادامه دادم و تا مقصد حرفی نزدم

رها زودتر از من پیاده شد این که فهمید گردنبند مال اون نبوده بد زده بود تو برجکش و حسابی کفری بود تک خنده ایی کردم اینم خوش خیاله ها

وارد ساختمون خونه شدم که با دیدن صنم زبونم بند اومد

_ سیاوش نمیخام مامانم ازدواج کنه

- تا اخرش توی این راه باهاتم خب ؟

_ خب

نفسم توی سینم حبس شد چیکار کردی سیاوش چیکار کردی پسر، دست تقدیر بدجور زندگی من و صنم رو بهم دوخته بود و عجیب غیر قابل تحمل بود همچی برام به رها نگاهی انداختم از دیدن صنم تعجب نکرده بود و فقط با حالت حرص دراری بهش نگاه میکرد سعی کردم نگاهمو از روی صنم بردارم و به فرهاد و یزدان و ملکه جدید این خونه سلام بدم

- صنم

به سختی بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم با دیدن سیاوش فکم قفل شد از همون چیزی که ترسیدم سرم اومده بود رها دختر فرهاده و سیاوش دامادش اینم یعنی ته بدبختی
بدون توجه به اطراف خیره سیاوش شدم که صدای یزدان به خودم اوردم

- سیاوش رو میشناسی؟؟

_ چی اها نه چرا باید بشناسم

- آخه یه جوری نگاهش می‌کنی

_ خب میشناسم استادم بوده

- اهان
دیدگاه ها (۱)

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت44...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت45...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت42...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

˼‌ دلبر مغرور من ˹#پارت41...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...

پآرت5. دلبرک شیرین آستآد

part ²¹ویو ا.تداشتم قدم زنان به سمت در میرفتمتهیونگ توی خونه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط