˼ دلبر مغرور من ˹
˼ دلبر مغرور من ˹
#پارت42
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
از فکری که تو سرم اومد حس خفگی بهم دست داد بغض گلومو فشار میداد و نمیدونستم باید چیکار کنم همونجا گوشه تخت افتادم و چشمامو بستم
با شنیدن صدا هایی و سوزش دستم چشمامو باز کردم
- سیاوش
حسابی خسته بودم و حس میکردم به ساعت ها خواب دیگه نیاز دارم با اشتها داشتم غذا میخوردم که صدای رها بلند شد
_ سیاوش دیر میشه ها
همون جوری که غذای توی دهنم رو میجویدم گفتم : نترس دیر نمیشه به موقع میرسیم
صدای پاهاشو پشت سرم حس کردم که سرمو به سمتش برگردوندم و نگاهی بهش انداختم مثل همیشه بود ارایش غلیظ و لباس های تنگ پوششی که هیچوقت اجازه نمیدادم صنم داشته باشه اما کاری به کار رها نداشتم ، وقتی دل از غذا کندم بلند شدم
- منم الان اماده میشم
_ باشه جونمم
اماده و حاضر از تو اتاق بیرون اومدم که رها با دیدنم سوتی زد و گفت
_ بابام با دیدن دامادش پس نیوفته خوبه ببین چه دلبر شده اخه حق میدم اگه همه دخترای شهر عاشقت بشن
_ سیاوش چرا اون دختره نگات کرد هااا ؟
- خب چیکار کنم صنمم اون نگاه کرد من که نگاه نکردم
_ چشم های دختری که تورو نگاه کنه از کاسه در میارم قلبی که عاشق توهم بشه رو خورد میکنم اینو بدون حالا هم دکمه اخر یقتو ببند استین هاتم بیار پایین
لبخندی روی لبم نشست فرق رها و صنم زیاد بود خیلی احمق بودم که صنم دست گلمو با رها مقایسه میکنم صنم یه فرشته تکرار نشدنی بود
- خب بریم دیگه
_ نه وایسا کارت دارم
- میشنوم
با ناز و عشوه سمتم اومد و جعبه گردنبند رو جلوم باز کرد و گفت : خب حالا به چه مناسبت خریدی جانانم
با بی رحمی تمام جعبه رو از دستش کشیدم و گفتم : این مال ت نیست
#پارت42
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
از فکری که تو سرم اومد حس خفگی بهم دست داد بغض گلومو فشار میداد و نمیدونستم باید چیکار کنم همونجا گوشه تخت افتادم و چشمامو بستم
با شنیدن صدا هایی و سوزش دستم چشمامو باز کردم
- سیاوش
حسابی خسته بودم و حس میکردم به ساعت ها خواب دیگه نیاز دارم با اشتها داشتم غذا میخوردم که صدای رها بلند شد
_ سیاوش دیر میشه ها
همون جوری که غذای توی دهنم رو میجویدم گفتم : نترس دیر نمیشه به موقع میرسیم
صدای پاهاشو پشت سرم حس کردم که سرمو به سمتش برگردوندم و نگاهی بهش انداختم مثل همیشه بود ارایش غلیظ و لباس های تنگ پوششی که هیچوقت اجازه نمیدادم صنم داشته باشه اما کاری به کار رها نداشتم ، وقتی دل از غذا کندم بلند شدم
- منم الان اماده میشم
_ باشه جونمم
اماده و حاضر از تو اتاق بیرون اومدم که رها با دیدنم سوتی زد و گفت
_ بابام با دیدن دامادش پس نیوفته خوبه ببین چه دلبر شده اخه حق میدم اگه همه دخترای شهر عاشقت بشن
_ سیاوش چرا اون دختره نگات کرد هااا ؟
- خب چیکار کنم صنمم اون نگاه کرد من که نگاه نکردم
_ چشم های دختری که تورو نگاه کنه از کاسه در میارم قلبی که عاشق توهم بشه رو خورد میکنم اینو بدون حالا هم دکمه اخر یقتو ببند استین هاتم بیار پایین
لبخندی روی لبم نشست فرق رها و صنم زیاد بود خیلی احمق بودم که صنم دست گلمو با رها مقایسه میکنم صنم یه فرشته تکرار نشدنی بود
- خب بریم دیگه
_ نه وایسا کارت دارم
- میشنوم
با ناز و عشوه سمتم اومد و جعبه گردنبند رو جلوم باز کرد و گفت : خب حالا به چه مناسبت خریدی جانانم
با بی رحمی تمام جعبه رو از دستش کشیدم و گفتم : این مال ت نیست
۶.۱k
۱۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.