*مامان ا/ت: عروس قشنگی شدی دخترم… | + مرسی مامان ..| بابا
*مامان ا/ت: عروس قشنگی شدی دخترم… | + مرسی مامان ..| بابابزرگ ا/ت: خانم زیبا حاضری بریم? | + باباا… | بابابزرگ ا/ت: جانم بابا… بدو شوهرت منتظره هااا ..| محکم دستاشو گرفتمو با هم روی اون فرش سفید ابریشمی قدم میذاشتیم… کوک اون جلو بود و بقیه مهمونا دست میزدن ..| بابابزرگ ا/ت : از امانت من خوب مراقبت کن کوک.. .| × بیشتر از خودم مراقبشم ..| بابابزرگ ا/ت: دخترم… دلت که تنگ شد کافیه بهم فکر کنی تا خواب ببینی… گقتم که تو قلب منو داری… پس انقدر غصه نخور و حسرت نکش… شبا خوب بخواب… خوب بخواب خواب ببین بابا جون. ..| + بابا بدون قصه بخوابم? (اشک میریختم )| بابابزرگ ا/ت : میخوای اخر قصه رو بدونی ? ..اخر قصه دخترک شاهزاده سوار بر اسب سفیدشو پیدا میکنه و با اون تا اخر عمر به خوبی و خوشی دور از غم و هر ادمی زندگی میکنه… دخترک بلند میشه و اشکاشو پاک میکنه… بلند میشه و میخنده… چون بابابزرگش دلش میخواد اون دخترو خندون بببینه.. میشه خندون ببینمت بابا??! میشه رفتن من ..رو اون لبخند قشنگت تاثیری نذاره? |+ بابا… نرو… میشه نری?? باباااا.. (دستامو تو دستای کوک گذاشت و دور شد ) بابااااا…. باباییییی…. باباااا… نرووووووو*
((جونگ کوک))
×ا/ت… .ا/تتتت… داری کابوس میبینی…. ا/تتتتتتتت… دکتررررررررر… داره میسوزههه. دوباره تب کردههههه…. دکتر بیدار نمیشههههه… ا/ت میدونم داری چه خوابی میبینی… بسه تروخدااا… تروخدا بیدار شووو.. پاشو… .ا/تتتت(داد زدم )
دخترا… مامان و باباش.. .دایی و بابک و بیتا… مامان بزرگاششش… همه پشت شیشه در حال هق زدن بودن
دکتر : لعنتی ضربان قلبش… پرستاااار دستگاه شوک رو بیارین
با حرفی که زد دلم ریخت… نگام به دستگاه بود… ضربانش هر لحظه صاف تر میشد ..یه خط صاف. .
×ا/تتتتتتتتتت
دکتر : لطفا برین بیرون… گفتم برو بیرون
بعد زدن چند ضربه چشماش باز شد و کلمه تو دهنش زاد شد
+باا.. بابا
با باز شدن چشماش اروم گرفتیم
باید سریع تر یجوری از اینجا میرفتیم باید برگردیم ..هنوز یه هفته نشده این همه بلا سرمون اومد… کم مونده بود ا/ت رو از دست بدم…
دکتر اومد بیرون
دکتر : اقای جئون… ا/ت مدام شمارو صدا میزنه ..لطفا زیاد خستش نکنین ..
وارد اتاق شدم
#loveme°•
((جونگ کوک))
×ا/ت… .ا/تتتت… داری کابوس میبینی…. ا/تتتتتتتت… دکتررررررررر… داره میسوزههه. دوباره تب کردههههه…. دکتر بیدار نمیشههههه… ا/ت میدونم داری چه خوابی میبینی… بسه تروخدااا… تروخدا بیدار شووو.. پاشو… .ا/تتتت(داد زدم )
دخترا… مامان و باباش.. .دایی و بابک و بیتا… مامان بزرگاششش… همه پشت شیشه در حال هق زدن بودن
دکتر : لعنتی ضربان قلبش… پرستاااار دستگاه شوک رو بیارین
با حرفی که زد دلم ریخت… نگام به دستگاه بود… ضربانش هر لحظه صاف تر میشد ..یه خط صاف. .
×ا/تتتتتتتتتت
دکتر : لطفا برین بیرون… گفتم برو بیرون
بعد زدن چند ضربه چشماش باز شد و کلمه تو دهنش زاد شد
+باا.. بابا
با باز شدن چشماش اروم گرفتیم
باید سریع تر یجوری از اینجا میرفتیم باید برگردیم ..هنوز یه هفته نشده این همه بلا سرمون اومد… کم مونده بود ا/ت رو از دست بدم…
دکتر اومد بیرون
دکتر : اقای جئون… ا/ت مدام شمارو صدا میزنه ..لطفا زیاد خستش نکنین ..
وارد اتاق شدم
#loveme°•
۹.۷k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.