اشک حسرت پارت۱۴۷
#اشک حسرت #پارت۱۴۷
سعید:
- چشم حالا عصر بریم یه نگاهی بندازیم تا هفته ای آینده که کار رنگ آمیزی خونه تموم بشه
خونه ای که دایی به اسم من زده بودهمون خونه ای که با وجود بابا خونه بود واصلا دلم نمی خواست برگردیم اونجا ولی مادر دوسش داشت شاید یاد بابا رو براش زنده می کرد از اون همه ثروتی که دایی بالا کشیده بود فقط اون خونه برگشته بود اونم به لطف پانیذ بود
مادر : سعید
- جونم مادر
مادر : اینم ببین
چند سرویس خواب وبوفه بودن
- هر چی شما بگی مادر جان عصر می ریم می بینیم من الان باید برم دیرم شد
لپ تاپمو برداشتم وگذاشتم تو کیفم دوتا هم پرونده بودن که کارای حسابداریشون این چند روز حسابی مشغولم کرده بود اونا رو هم گذاشتم تو کیفم واز مادر خداحافظی کردم ورفتم بیرون سوار ماشین جدیدم شدم اون ماشین گرون قیمت مدل بالا رو عوض کرده بودم ویه ماشین خیلی ساده گرفته بودم تا رسیدن به مقصد وکار جدیدم به خونه ای قبلیمون فکر می کردم اونجا اون خونه واسه من محل عذاب وجدانم بود مثله حمید که هنوزم عذاب وجدان داشت واز خودش بدش میومد
کارم که تموم شد میزکارم رو جم می کردم گوشی موبایلم زنگ می خورد خم شدم برش دارم افتاد وشکست اوووف
برش داشتم ونگاهش می کردم
- سلام
برگشتم طرف در وبا دیدن حمیدلبخندی زدم
- سلام
حمید : چی شده ؟شکوندیش
- افتاد شکست
تلفن رو میززنگ خورد برش داشتم وجواب دادم
- الو بفرمایید
- سعید زنگ زدم جواب ندادی بعدم که خاموش کردی
مادر بود
- موبایلم شکست
مادر : عزیزم فدای سرت می خواستم بگم نمی خواد عصر بریم واسه خرید هدیه گفت شام بریم اونجا
- باشه مامان
مادر: مادر
- چشم مادر
حمید خندید گوشی رو گذاشتم سرجاش وگفتم : به چی می خندی ؟
حمید : هیچی همینجوری
- از این ورا
حمید : هر شب که منو می بینی
- دوشبه ندیدم چند بارم زنگ زدم جواب نمی دادی
حمید : آها راستش گیر بودم
نگاهش کردم لبخندی زدوگفت : خونه ای پانیذ اینا بودم
از نگاهدمتعجبم خندید وگفت : چیه نامزادمه باباش اینا رفتن سفر سپردنش دست من
- گوشت رو دادن دست گربه
حمید با صدا خندید وگفت : بروووو اونم من گربه باشم پسر به این خوبی
- اهوووم تو بیچاره
حمید لبخندی زدوگفت : باید بری یکی بگیری چی می خوای از جونش ...
- آخخخ
دستم زخم شد وازش خون اومد
- بابا می خواستم سیم کارتمو در بیارم
حمید : بده ببینم می بریم خودشون درمیارن
چند تا دستمال در اورد وگرفت طرفم ازش گرفتم وگفتم : کارت چطوره ؟
حمید : خوبه داداش مامان زنگ زد گفت با سعید بریم خونه ای هدیه منم ماشینم دست پانیذه اومدم با هم بریم
- باشه تا دستمو بشورم
رفتم دستمو شستم وبا چسب بستمش اومدم بیرون حمید خم شد کیفمو برداشت وگفت : بریم
- بریم
سعید:
- چشم حالا عصر بریم یه نگاهی بندازیم تا هفته ای آینده که کار رنگ آمیزی خونه تموم بشه
خونه ای که دایی به اسم من زده بودهمون خونه ای که با وجود بابا خونه بود واصلا دلم نمی خواست برگردیم اونجا ولی مادر دوسش داشت شاید یاد بابا رو براش زنده می کرد از اون همه ثروتی که دایی بالا کشیده بود فقط اون خونه برگشته بود اونم به لطف پانیذ بود
مادر : سعید
- جونم مادر
مادر : اینم ببین
چند سرویس خواب وبوفه بودن
- هر چی شما بگی مادر جان عصر می ریم می بینیم من الان باید برم دیرم شد
لپ تاپمو برداشتم وگذاشتم تو کیفم دوتا هم پرونده بودن که کارای حسابداریشون این چند روز حسابی مشغولم کرده بود اونا رو هم گذاشتم تو کیفم واز مادر خداحافظی کردم ورفتم بیرون سوار ماشین جدیدم شدم اون ماشین گرون قیمت مدل بالا رو عوض کرده بودم ویه ماشین خیلی ساده گرفته بودم تا رسیدن به مقصد وکار جدیدم به خونه ای قبلیمون فکر می کردم اونجا اون خونه واسه من محل عذاب وجدانم بود مثله حمید که هنوزم عذاب وجدان داشت واز خودش بدش میومد
کارم که تموم شد میزکارم رو جم می کردم گوشی موبایلم زنگ می خورد خم شدم برش دارم افتاد وشکست اوووف
برش داشتم ونگاهش می کردم
- سلام
برگشتم طرف در وبا دیدن حمیدلبخندی زدم
- سلام
حمید : چی شده ؟شکوندیش
- افتاد شکست
تلفن رو میززنگ خورد برش داشتم وجواب دادم
- الو بفرمایید
- سعید زنگ زدم جواب ندادی بعدم که خاموش کردی
مادر بود
- موبایلم شکست
مادر : عزیزم فدای سرت می خواستم بگم نمی خواد عصر بریم واسه خرید هدیه گفت شام بریم اونجا
- باشه مامان
مادر: مادر
- چشم مادر
حمید خندید گوشی رو گذاشتم سرجاش وگفتم : به چی می خندی ؟
حمید : هیچی همینجوری
- از این ورا
حمید : هر شب که منو می بینی
- دوشبه ندیدم چند بارم زنگ زدم جواب نمی دادی
حمید : آها راستش گیر بودم
نگاهش کردم لبخندی زدوگفت : خونه ای پانیذ اینا بودم
از نگاهدمتعجبم خندید وگفت : چیه نامزادمه باباش اینا رفتن سفر سپردنش دست من
- گوشت رو دادن دست گربه
حمید با صدا خندید وگفت : بروووو اونم من گربه باشم پسر به این خوبی
- اهوووم تو بیچاره
حمید لبخندی زدوگفت : باید بری یکی بگیری چی می خوای از جونش ...
- آخخخ
دستم زخم شد وازش خون اومد
- بابا می خواستم سیم کارتمو در بیارم
حمید : بده ببینم می بریم خودشون درمیارن
چند تا دستمال در اورد وگرفت طرفم ازش گرفتم وگفتم : کارت چطوره ؟
حمید : خوبه داداش مامان زنگ زد گفت با سعید بریم خونه ای هدیه منم ماشینم دست پانیذه اومدم با هم بریم
- باشه تا دستمو بشورم
رفتم دستمو شستم وبا چسب بستمش اومدم بیرون حمید خم شد کیفمو برداشت وگفت : بریم
- بریم
۱۳.۸k
۰۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.