ملکه قلب یخیم(پارت 26)

دیانا:برگشتیم خونه و بچه ها هم رفتن خونه
.
ارسلان:دیانا بیا
مامان ارسلان:خب خب دو روزه کجا بودید
دیانا:من میرم تو اتاقم
مامان ارسلان:نه نه وایساا
ارسلان : رفته بودیم با بچه ها شمال مشکلیه ؟
مامان ارسلان:اهان
ارسلان:آره
مامان ارسلان:همین الان باید این دختره از خونه بره بیرون
ارسلان:اون زنمه
مامان ارسلان:چییی
ارسلان:منو دیانا عقد کردیم
مامان ارسلان:خب چرا خبر ندادی
ارسلان:باید خبر میدادم
مامان ارسلان:بین منو دیانا باید یکیو انتخاب کنی
ارسلان:.
مامان ارسلان:خو بگو
ارسلان:دیانا
مامان ارسلان:باشه پس دیگه منو نمیبینی
من وسایلمو جمع میکنم و همین الان میرم
ارسلان:...
دیانا:ارسلان این چه کاری بود کردیییی
ارسلان:باید می رفت
دیانا:ولی
ارسلان:ولی نداریم
دیانا:خب
ارسلان:برو تو اتاق
دیانا:باشه
.بعد از رفتن مامان ارسلان..
ارسلان:دیگه نبینم طرفداری اون رو بگیریی
دیانا:باشه
.
دیانا:تو اتاقم سرگرم بودم داشتم لباس هارو مرتب میکردم که دیدم یهو گوشیم زنگ خورد امیر بود(امیر قبلا از دیانا خوشش میومد و دیانا هم از اون ولی امیر بعد دیگه یه مدت پیداش نشد و دیانا هم بی خیالش شده بود)
نمیدونستم جواب بدم یا نه

#ملکه_قلب_یخیم