My goddess

♡My goddess⁦♡
part ۱۴


همینطوری داشتی تو باغ حیاط پشتی که پر از گل بود قدم میزدی که وایسادی آخرین قدمت دقیقا جلوی بوته های گل رز قرمز رنگ بودن نزدیک یدونه از گل ها شدی و اِستِشمامِشون کردی و زیر لب گفتی
الونا: بالاخره امشب فرار میکنم
رفتی طبقه بالا تو اتاقت
رو تختت نشستی و شروع کرد بلا تمرکز فکر کردن
الونا: خب خب باید به نوریو زنگ بزنم
گوشی رو برداشتی و دنبال شمارش گشتی
(درحال زنگ زدن)
نوریو: الو الونا تویی؟
الونا: سلام اره خودمم -اروم حرف زدن
نوریو: چی شده؟
الونا: امشب قراره فرار کنم
نوریو: جدی؟نقشت چیه؟الان میدونی کجایی؟
الونا: امروز رفتیم خرید لباس عروسی برای همین فهمیدم کجام راستی یـ...یه خ...بر ناجور -بغض
نوریو: چی؟چی شده دختر؟چه اتفاقی افتاده؟
الونا: امروز قراره عقد کنم
نوریو: چرا آنقدر زود؟اینکه خیلی بده!
الونا: اوهوم ولی دیگه نمیدونم چیکار کنم به هر حال بعد شام دیر وقت ساعتای دو سه شب فرار میکنم
نوریو: دختر خیلی مواظب خودت باش
الونا: اوهوم، فقط اینجا دور تا دور خونه جنگله و خیلی درموردش استرس دارم اما حواسم هستش، تازه بدتر اینکه تمام خونه پر از بادیگارده
نوریو: از یه خاندان مافیا چه انتظاری داری
الونا: ولی میخوام از پنجره فرار کنم توهم به مکانی که میگم بیا و منتظرم باش
نوریو: حله تو فقط مراقب خودت باش بقیش با من
الونا: یهو گریت گرفت-
نوریو: عه چی شد؟ خوبی؟
الونا: من میترسم
نوریو: هوم....دختر نازممممم....تو قوی ای پس آروم باش و اشکاتو پاک کن تو میتونی فایتینگ
الونا: اوهوم
اجوما: خانم اوجایید؟
الونا: آ...اره، نوریو من دیگه برم
نوریو: باشه مراقب باش خدافظ
الونا: باشه خدافظ
آلوما: بیا تو اجوما
اجوما: اومد تو-
الونا: چی شده؟
اجوما: خانم ارباب گفتن آماده بشید
الونا: چی؟ -یه نگاه به ساعت کردی که ۵:۳۰ رو نشون میداد
الونا: زود نیست؟
اجوما: ارباب دیگه درخواست کردن
الونا: خب باشه، راستی!
اجوما: بله خانم
الونا: قرار بود الونا صدام کنی
اجوما: اوه چشم هنوز عادت نکردم، با اجازه من دیگه میرم
الونا: اوهوم
به ساعت گوشیم نگاه کردم که ۵:۳۲ دقیقه رو نشون میداد
الونا: عاه خدای مننننننننننننن
در کمدتو باز کردی
الونا: نفس عمیق کشیدی- کاش امشب زود برسه

شرایط: ۲۰‌لایک
دیدگاه ها (۱۰)

♡My goddess⁦♡part ۱۵اجوما: بعد اینکه خانم رو با عمارت آشنا ک...

♡My goddess⁦♡part ۱۶پدر هیوجین:بعد اینکه اجوما رفت چند دقیقه...

♡My goddess⁦♡part ۱۳(ادامه پارت سیزدهم)الونا: اونوقت پسرشون ...

♡My goddess⁦♡part ۱۳لباسامو از پلاستیک ها برداشتم و گذاشتمشو...

♡My goddess⁦♡part ۲۴زود خودمو جم و جور کردم که مادر هیوجین و...

♡My goddess⁦♡part ۲۶اجوما:داشتم کارامو میکردم که گوشیم زنگ خ...

♡My goddess⁦♡part ۲۵الونا: بعد چند دقیقه بحث با اجوما، رفتش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط