My goddess
♡My goddess♡
part ۱۵
اجوما:
بعد اینکه خانم رو با عمارت آشنا کردم رفتم به کارم برسم که دیدم بعد یکم قدم زدن رفتن تو اتاقشون منم به کارام ادامه دادم، داشتم با بقیه ی خدمتکارا کارا رو میکردیم که دیدم ارباب و خانم هوانگ تازه تشریف آوردن و نشستن رو مبل بعد چند دقیقه خواستن که براشون قهوه ببرم منم زود قهوه رو حاضر کردم و بردم براشون که ارباب چیزی گفتن
پ.ه: اجوما برو به دختره الونا بگو برای عقد آماده شه
اجوما: چشم ارباب
رفتم طبقه بالا و تا میخواستم در بزنم چیزی توجهمو جلب کرد، الونا! داشت با یکی تلفنی حرف میزد یکم شک کردم چون داشت آروم حرف میزد که یه لحظه با چیزی که شنیدم تو شوک رفتم "به هر حال بعد شام دیر وقت ساعتای دو سه شب فرار میکنم " فرار؟! امشب؟! بعد اینکه حرفاشو شنیدم خودمو نرمال جلوه دادن و در رو زدم و گفتم که زود آماده بشن رفتم طبقه ی پایین و درگیر حرف های الونا بودم، اون میخواد فرار کنه؟ اینو باید به ارباب بگم
اجوما: هی ناجومی(اسم یه خدمتکار دیگه)
ناجومی: بله خانم؟!
اجوما: ارباب کجا رفتن
ناجومی: تشریف بردن اتاقشون
اجوما: خیله خب به کارت برس
از پله ها رفتم بالا و بعد یکم فکر کردن در اتاق ارباب رو زدم
پ.ه: بیا داخل
اجوما: -در رو باز کردم و رفت داخل-
پ.ه: چی شده اجوما
اجوما: آقا راستش یه اتفاقایی داره میوفته
پ.ه: میشنوم....
(ده دقیقه بعد)
اجوما: همرو توضیح داد- با شنیدن این حرفا خیلی مشکوک شدم
پ.ه: خوب شد که گفتی دیگه چیزی نیست؟
اجوما: نه ارباب
پ.ه: خیله خب داری میری به هیونجین بگو بیاد
اجوما: چشم -بعد تعظیم کوتاهی رفت بیرون
شرایط: ۳۰ لایک
part ۱۵
اجوما:
بعد اینکه خانم رو با عمارت آشنا کردم رفتم به کارم برسم که دیدم بعد یکم قدم زدن رفتن تو اتاقشون منم به کارام ادامه دادم، داشتم با بقیه ی خدمتکارا کارا رو میکردیم که دیدم ارباب و خانم هوانگ تازه تشریف آوردن و نشستن رو مبل بعد چند دقیقه خواستن که براشون قهوه ببرم منم زود قهوه رو حاضر کردم و بردم براشون که ارباب چیزی گفتن
پ.ه: اجوما برو به دختره الونا بگو برای عقد آماده شه
اجوما: چشم ارباب
رفتم طبقه بالا و تا میخواستم در بزنم چیزی توجهمو جلب کرد، الونا! داشت با یکی تلفنی حرف میزد یکم شک کردم چون داشت آروم حرف میزد که یه لحظه با چیزی که شنیدم تو شوک رفتم "به هر حال بعد شام دیر وقت ساعتای دو سه شب فرار میکنم " فرار؟! امشب؟! بعد اینکه حرفاشو شنیدم خودمو نرمال جلوه دادن و در رو زدم و گفتم که زود آماده بشن رفتم طبقه ی پایین و درگیر حرف های الونا بودم، اون میخواد فرار کنه؟ اینو باید به ارباب بگم
اجوما: هی ناجومی(اسم یه خدمتکار دیگه)
ناجومی: بله خانم؟!
اجوما: ارباب کجا رفتن
ناجومی: تشریف بردن اتاقشون
اجوما: خیله خب به کارت برس
از پله ها رفتم بالا و بعد یکم فکر کردن در اتاق ارباب رو زدم
پ.ه: بیا داخل
اجوما: -در رو باز کردم و رفت داخل-
پ.ه: چی شده اجوما
اجوما: آقا راستش یه اتفاقایی داره میوفته
پ.ه: میشنوم....
(ده دقیقه بعد)
اجوما: همرو توضیح داد- با شنیدن این حرفا خیلی مشکوک شدم
پ.ه: خوب شد که گفتی دیگه چیزی نیست؟
اجوما: نه ارباب
پ.ه: خیله خب داری میری به هیونجین بگو بیاد
اجوما: چشم -بعد تعظیم کوتاهی رفت بیرون
شرایط: ۳۰ لایک
- ۱۵.۱k
- ۱۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط