🔹 او را... (۱۱۴)
🔹 #او_را... (۱۱۴)
زهرا گفت :
- واقعاً حرفای مامانم درست بود. خیلی پشیمونم که چندسال تو تخیل و توهم زندگی کردم و الکی خواستگارام رو رد کردم !!
- بگو دیگه...جون به لبم کردی زهرا!!
- خخخخ... باشه دیگه! خب میدونی...من همیشه دوست داشتم یکی بیاد که منو رشدم بده ، یه زندگی خیلی خوب باهم داشته باشیم ، هم فکر باشیم ، اصلاً از اینا باشه که انگار دو دقیقه دیگه قراره شهید شن! 😢
اما اشتباه میکردم!
خدایی که من رو آفریده ، مطمئنا بیشتر از من به فکر رشد منه .
حالا چه فرقی داره طرف من کی باشه؟؟
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-صد-و-چهاردهم/
زهرا گفت :
- واقعاً حرفای مامانم درست بود. خیلی پشیمونم که چندسال تو تخیل و توهم زندگی کردم و الکی خواستگارام رو رد کردم !!
- بگو دیگه...جون به لبم کردی زهرا!!
- خخخخ... باشه دیگه! خب میدونی...من همیشه دوست داشتم یکی بیاد که منو رشدم بده ، یه زندگی خیلی خوب باهم داشته باشیم ، هم فکر باشیم ، اصلاً از اینا باشه که انگار دو دقیقه دیگه قراره شهید شن! 😢
اما اشتباه میکردم!
خدایی که من رو آفریده ، مطمئنا بیشتر از من به فکر رشد منه .
حالا چه فرقی داره طرف من کی باشه؟؟
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-صد-و-چهاردهم/
۵.۳k
۱۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.