Part 27
Part 27
deep wound = زخم عمیق
مرد غریبه : شما خانم ا/ت هستید؟
ا/ت : بله بفرمایید
تا این حرفم تموم شد دستمالی رو روی صورتم احساس کردم که بوی الکل میداد و بعدش دیگه چیزی نفهمیدم
جونگکوک ویو : من مخفیانه از تو ماشین داشتم همه چی رو نظارت میکردم
بعد از چند دقیقه متوجه ی افرادم شدم که با یه دختر بیهوش و چند نفر با یونیفرم آشپزی و چند نفر هم با لباس رسمی دارن به سمت ماشین (وَن) میان
درو براشون باز کردیم و اونا سوال شدن
_همه اومدن؟
@بله قربان همه هستن
_خیلی خوب راه بیافتید
خیلی دوست دارم الان چهره ی سانگ وو رو ببینم
یکم که گذشت از افرادم خواستم ا/ت رو بزارن بغل من
خودم صندلیه آخر وَن نشسته بودم و تو قسمت تاریک بود
ا/ت رو گرفتم و گذاشتمش کنار خودم ، سرشو گذاشتم رو شونم و به صورته مظلومش نگاه کردم
چقدر دلم برای این چهره تنگ شده بود
بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم و خودمم چشمامو بستم تا برسیم
با توقف ماشین چشمام باز شدن و متوجه شدم که رسیدیم به عمارت
@قربان لطفا خانم ا/ت رو بدید تا بیارمش
_نه لازم نیست خودم میارمش
ا/ت رو براید استایل بغل کردم و به عمارت بردم
ساعت ۳ و نیم صبح بود و قطعا خانم لی خواب بود
خیلی آروم از پله ها بالا رفتم و ا/ت رو گذاشتمش روی تخت خودم
به لباس مجلسی که تنش بود نگاه کردم ، تو اون لباس درست مثل پرنسسا شده بود ولی حتما اذیتش میکرد
تصمیم گرفتم لباسشو عوض کنم و لباسای جدیدی که از قبل براش تدارک دیده بودم رو بهش بپوشونم
رفتم تا از تو کمد براش لباس انتخاب کنم
یه تیشرت آستین کوتاهه صورتی با شلواره سفید انتخاب کردم و بهش پوشوندم
از نگاه کردن بهش دل کندم و رفتم تو تخت اونو تو بغلم کشیدم و خوابیدم
فردا صبح
ا/ت ویو :
با نوری که حس میکردم چشمامو باز کردم بر عکس این چند هفته دیشب یه خواب راحت داشتم
چرا تو اون اتاقه تاریک نبودم؟
به دور و برم نگاهی انداختم پس چرا لباسام عوض شده؟؟؟
من رو تخت چکار میکنم
صورتمو برگردوندم که..........
deep wound = زخم عمیق
مرد غریبه : شما خانم ا/ت هستید؟
ا/ت : بله بفرمایید
تا این حرفم تموم شد دستمالی رو روی صورتم احساس کردم که بوی الکل میداد و بعدش دیگه چیزی نفهمیدم
جونگکوک ویو : من مخفیانه از تو ماشین داشتم همه چی رو نظارت میکردم
بعد از چند دقیقه متوجه ی افرادم شدم که با یه دختر بیهوش و چند نفر با یونیفرم آشپزی و چند نفر هم با لباس رسمی دارن به سمت ماشین (وَن) میان
درو براشون باز کردیم و اونا سوال شدن
_همه اومدن؟
@بله قربان همه هستن
_خیلی خوب راه بیافتید
خیلی دوست دارم الان چهره ی سانگ وو رو ببینم
یکم که گذشت از افرادم خواستم ا/ت رو بزارن بغل من
خودم صندلیه آخر وَن نشسته بودم و تو قسمت تاریک بود
ا/ت رو گرفتم و گذاشتمش کنار خودم ، سرشو گذاشتم رو شونم و به صورته مظلومش نگاه کردم
چقدر دلم برای این چهره تنگ شده بود
بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم و خودمم چشمامو بستم تا برسیم
با توقف ماشین چشمام باز شدن و متوجه شدم که رسیدیم به عمارت
@قربان لطفا خانم ا/ت رو بدید تا بیارمش
_نه لازم نیست خودم میارمش
ا/ت رو براید استایل بغل کردم و به عمارت بردم
ساعت ۳ و نیم صبح بود و قطعا خانم لی خواب بود
خیلی آروم از پله ها بالا رفتم و ا/ت رو گذاشتمش روی تخت خودم
به لباس مجلسی که تنش بود نگاه کردم ، تو اون لباس درست مثل پرنسسا شده بود ولی حتما اذیتش میکرد
تصمیم گرفتم لباسشو عوض کنم و لباسای جدیدی که از قبل براش تدارک دیده بودم رو بهش بپوشونم
رفتم تا از تو کمد براش لباس انتخاب کنم
یه تیشرت آستین کوتاهه صورتی با شلواره سفید انتخاب کردم و بهش پوشوندم
از نگاه کردن بهش دل کندم و رفتم تو تخت اونو تو بغلم کشیدم و خوابیدم
فردا صبح
ا/ت ویو :
با نوری که حس میکردم چشمامو باز کردم بر عکس این چند هفته دیشب یه خواب راحت داشتم
چرا تو اون اتاقه تاریک نبودم؟
به دور و برم نگاهی انداختم پس چرا لباسام عوض شده؟؟؟
من رو تخت چکار میکنم
صورتمو برگردوندم که..........
۶۸.۹k
۲۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.