مقصد نامعلوم
مقصد نامعلوم
پارت ۵۲
شخص سوم:همه دوره ماشین ارسلان که رفته بود تو یه خونه ی در حال ساخت جمع شد بودن آمبولانس امد و ارسلانو گذاشت رو برانکارد الان ارسلان و دیانا دوتاشون تو یه بیمارستان بودن
مهشاد:یهو یه برانکارد امد یه مردی بود که صورتش کاملا خونی بود تشخیصش سخت بود کیه ولی شبیه ارسلان بود
م م مهراب با لکنت
مهراب:ا ارسلانه وای چخبره اینجا
ارسلانو بردن اتاق عمل
چند ساعت بعد
دکتر از اتاق دیانا امد
عمل ارسلان تموم شده بود دیانا به هوش آمده بود ولی ارسلان ن
مهشاد:مهراب
مهراب:جانم سرمو گرفتم بین دوتا دستام
مهشاد:دیانا به هوش امد بیا بریم پیشش ولی ارسلانو چیکار کنیم
چجوری بگیم بش
مهراب: بیا بریم یکاریش میکنیم
مهشاد:خوبی دیانا بغلش کردم
دیانا:ارسلان کجاس اینقدر ارزش نداشتم الان اینجا باشه
مهراب:دیانا ارسلان تصادف کرده ولی هنوز به هوش نیمده احتمالش هم کمه که بهوش بیاد الانم تو کماس
دیانا:میخوام ببینمش
مهشاد:دیانا نمیشه تو خودت الان نیاز به استراحت داری
دیانا:تروخدا برو با دکتر حرف بزن مهراب
مهراب:باش
با دکتر حرف زدم گفت لباس مخصوص بپوشه بره
دیانا:لباس رو پوشیدم رفتم تو اتاقش
بهش نگاه کروم کل صورتش زخمی بود نشستم کنارش
حرفی برای زدن ندارم ازت دلخورم ولی دلم یچیز دیگه میگه گونشو بوسیدم بهوش بیا باهم راجبش صحبت کنیم دلت میاد منو تنها بزاری هوم
ماسک اکسیژنش رو کنار زدم لباشو کوتاه بوسیدم ماسک اکسیژنش رو گذاشتم حس کردم چشماش داره باز میشه که چشماش باز شد منو نگاه کرد یه لبخند بهش زدم
پارت ۵۲
شخص سوم:همه دوره ماشین ارسلان که رفته بود تو یه خونه ی در حال ساخت جمع شد بودن آمبولانس امد و ارسلانو گذاشت رو برانکارد الان ارسلان و دیانا دوتاشون تو یه بیمارستان بودن
مهشاد:یهو یه برانکارد امد یه مردی بود که صورتش کاملا خونی بود تشخیصش سخت بود کیه ولی شبیه ارسلان بود
م م مهراب با لکنت
مهراب:ا ارسلانه وای چخبره اینجا
ارسلانو بردن اتاق عمل
چند ساعت بعد
دکتر از اتاق دیانا امد
عمل ارسلان تموم شده بود دیانا به هوش آمده بود ولی ارسلان ن
مهشاد:مهراب
مهراب:جانم سرمو گرفتم بین دوتا دستام
مهشاد:دیانا به هوش امد بیا بریم پیشش ولی ارسلانو چیکار کنیم
چجوری بگیم بش
مهراب: بیا بریم یکاریش میکنیم
مهشاد:خوبی دیانا بغلش کردم
دیانا:ارسلان کجاس اینقدر ارزش نداشتم الان اینجا باشه
مهراب:دیانا ارسلان تصادف کرده ولی هنوز به هوش نیمده احتمالش هم کمه که بهوش بیاد الانم تو کماس
دیانا:میخوام ببینمش
مهشاد:دیانا نمیشه تو خودت الان نیاز به استراحت داری
دیانا:تروخدا برو با دکتر حرف بزن مهراب
مهراب:باش
با دکتر حرف زدم گفت لباس مخصوص بپوشه بره
دیانا:لباس رو پوشیدم رفتم تو اتاقش
بهش نگاه کروم کل صورتش زخمی بود نشستم کنارش
حرفی برای زدن ندارم ازت دلخورم ولی دلم یچیز دیگه میگه گونشو بوسیدم بهوش بیا باهم راجبش صحبت کنیم دلت میاد منو تنها بزاری هوم
ماسک اکسیژنش رو کنار زدم لباشو کوتاه بوسیدم ماسک اکسیژنش رو گذاشتم حس کردم چشماش داره باز میشه که چشماش باز شد منو نگاه کرد یه لبخند بهش زدم
۱.۴k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.