پارت سه
پارت سه
بشین + چرا- بشین کایا نشست ایزانا استارت زد و تا سرعت ۱۹۰-۲۰۰ کایا هم از سرعت میترسید تازه جلو هم نشسته بود و جاده هم خلوت بود و ماشین های تک و توکی هم بود و هوا تاریک .... +ای-ای-ایزانا *با لرز *آ-آ-آروم تر - ایزانا تند تر رفت کایا دستش یذره لرزید ایزانا دید دستش داره میلزه یذرع دلش سوخت.........ایزانا ماشین رو زد کنار آروم ولی با خشم گفت : چرا بدون اجازه من رفتی به اون پارتی مختلط که اون عوضی باشه با این دامن کوتاه و باز + من میدونستم اون عوضی هست؟ میا گفت فقط دخترا هستن منم یه چیزی برای خودم پوشیدم بعدم ما قهریم من چرا باید ازت اجازه بگیرم - در هر صورت هدفت این بود پسرا رو جذب کنی نه + نه چرا این فکرو میکنی ؟ - خودت میگی باهام قهری پس قطعا دنبال یکی دیگه بودی فک نکردی شاید هنوز دوستت داشته باشم حالا هرچی ولش تو منو دیگه نمیخوای + ایزانا من دوستت داشتم - دروغ نگو تو حالت از من بهم میخوره + نه من واقعا دوستت داشتم - ی سیلی زد تو گونه راست کایا دروغ نگووووو (داد) دروغ نگووووو (دوباره داد ) چون یه انگشتر بزرگ و هم پوشیده بود اون قسمت تیزش محکم خورد تو گونه کایا زخم شد و خونی شد کایا تو شک بود ایزانا سرش رو رو فرمون ماشینش گذاشت یهو فکر اوایل آشنایی کایا و ایزانا افتاد : ایزانا : از چی میترسی؟؟ + من از داد و فریاد و سرعت زیاد تو ماشین و کلا از دعوا میترسم چون وقتی بچه بودم پدر و مادرم جلو چشم من دعوا و کتک کاری میکردن و مدام منو میکشیدن تو ماشین و با سرعت نهایی میرفتند این دعوا ها هرروز تو خونه ما بود و من همیشه از دعوا میترسیدم و توانایی دفاع از خودمو نداشتم
ایزانا وقتی یاد این خاطره افتاد سرش رو بالا آورد نگاهی به کایا کرد دید دست های کایا و پاهاش کامل دارن میلرزن چون سکوت خیلی زیاد بود صدای لرزش نفس های کایا هم شنیده میشد : م-م-من میرم کایا پیاده شد - کایا کجا داری میری ساعت ۲ شبه( داد ) کایا در رو بست روش رو برگردوند تو نگاش پر از اشک بود یکی از اشک هایش به صورت ناگهانی رو شیشه پنجره افتاد از شانش خوب کایا یه تاکسی اومد که یه آقای پیری نشسته بود کایا آدرس رو به آقای پیر گفت و سوار شد ایزانا همونطور که رفتن کایا رو نگا میکرد دستش رو گذاشت رو شیشه جایی که اشک کایا افتاده بود : ایزانا : اههههههه اهعهعهههه ( مشت میزنع به فرمون )
بشین + چرا- بشین کایا نشست ایزانا استارت زد و تا سرعت ۱۹۰-۲۰۰ کایا هم از سرعت میترسید تازه جلو هم نشسته بود و جاده هم خلوت بود و ماشین های تک و توکی هم بود و هوا تاریک .... +ای-ای-ایزانا *با لرز *آ-آ-آروم تر - ایزانا تند تر رفت کایا دستش یذره لرزید ایزانا دید دستش داره میلزه یذرع دلش سوخت.........ایزانا ماشین رو زد کنار آروم ولی با خشم گفت : چرا بدون اجازه من رفتی به اون پارتی مختلط که اون عوضی باشه با این دامن کوتاه و باز + من میدونستم اون عوضی هست؟ میا گفت فقط دخترا هستن منم یه چیزی برای خودم پوشیدم بعدم ما قهریم من چرا باید ازت اجازه بگیرم - در هر صورت هدفت این بود پسرا رو جذب کنی نه + نه چرا این فکرو میکنی ؟ - خودت میگی باهام قهری پس قطعا دنبال یکی دیگه بودی فک نکردی شاید هنوز دوستت داشته باشم حالا هرچی ولش تو منو دیگه نمیخوای + ایزانا من دوستت داشتم - دروغ نگو تو حالت از من بهم میخوره + نه من واقعا دوستت داشتم - ی سیلی زد تو گونه راست کایا دروغ نگووووو (داد) دروغ نگووووو (دوباره داد ) چون یه انگشتر بزرگ و هم پوشیده بود اون قسمت تیزش محکم خورد تو گونه کایا زخم شد و خونی شد کایا تو شک بود ایزانا سرش رو رو فرمون ماشینش گذاشت یهو فکر اوایل آشنایی کایا و ایزانا افتاد : ایزانا : از چی میترسی؟؟ + من از داد و فریاد و سرعت زیاد تو ماشین و کلا از دعوا میترسم چون وقتی بچه بودم پدر و مادرم جلو چشم من دعوا و کتک کاری میکردن و مدام منو میکشیدن تو ماشین و با سرعت نهایی میرفتند این دعوا ها هرروز تو خونه ما بود و من همیشه از دعوا میترسیدم و توانایی دفاع از خودمو نداشتم
ایزانا وقتی یاد این خاطره افتاد سرش رو بالا آورد نگاهی به کایا کرد دید دست های کایا و پاهاش کامل دارن میلرزن چون سکوت خیلی زیاد بود صدای لرزش نفس های کایا هم شنیده میشد : م-م-من میرم کایا پیاده شد - کایا کجا داری میری ساعت ۲ شبه( داد ) کایا در رو بست روش رو برگردوند تو نگاش پر از اشک بود یکی از اشک هایش به صورت ناگهانی رو شیشه پنجره افتاد از شانش خوب کایا یه تاکسی اومد که یه آقای پیری نشسته بود کایا آدرس رو به آقای پیر گفت و سوار شد ایزانا همونطور که رفتن کایا رو نگا میکرد دستش رو گذاشت رو شیشه جایی که اشک کایا افتاده بود : ایزانا : اههههههه اهعهعهههه ( مشت میزنع به فرمون )
۳.۰k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.