رقاص مرگ
پارت④①
(ات دراز کشید بغل کوک)
_لیا میخواد طلاق بگیره..
+اها..(توی ذهنش: خب به من چه چرا به من میگه؟)
_میدونی چرا داره طلاق میگیره؟
+نـ.. نه!
_چون فهمید من بهت حس دارم!
+.. تعجب کرده!
_نمیخوای چیزی بگی؟
+راستش ارباب من.. من
😈بیا پایین...
یاع یاع یاعععع
+من ...
_میدونم تو هم به من حس داری 😎
+امم خب نه!
_یه لحظه موند😳) چـ.. چی گفتی؟
+من خب حسی بهتون ندارم!
_ات عاشق یکی دیگه هستی؟
+امم خب من قبل از اینکه بیام اینجا به پسر عموم..(بعدا میرم اسم پیدا میکنم براش الان با پسر عمو ات کاری نداریم)
علاقه داشتم 👈🏻👉🏻
_اها باش (بلند شد رفت تو اتاق) عصبی»
توی اتاق ☆
_هه 😏که حس نداری؟ مگه میشه؟ ۴٠٠تا دختر رو من کراشن بعد این که من دوستش دارم نه!
اایشش واقعا که...
ات فکر کردی چون گفتی به پسر عمت یا عموت یا هر خر دیگه ای حس داری من ازت میگذرم؟ کور خوندی.
(فردا صبح)
ات داشت صبحانه حاضر میکرد..
بعدش کوک میاد پایین و میشینه رو صندلی ☆
-کارت تموم شد؟
+بله ارباب.. چطور؟
_بشین رو پامم.
+چی؟
_نشنیدی؟ گفتم بشین رو پام!
+ارباب...
_ات..(داد)
+چشم ببخشید!
(نشست رو پای کوک)
_صبحونه بخور.
+ارباب این صبحانه شماست!
_وقتی من میگم یعنی اجازه داری بخوری.
+بـ.. باشه!
(یه لقمه کوچیک از نون تستی که همراه با بادام زمینی بود خورد.)
_بیشتر بخور..خیلی لاغر شدی.
+من؟ 😂
_اره.(یه تیکه از پنکیک رو برداشت و گفت) دهنتو باز کن اععع
+خورد...
(بعد از صبحانه)
_اجوما.. رفیقام شب میان حاضر کنید عمارت رو
✦باش پسرم👍🏻
پارت بعدی رو هم میزارم ❤
🍷پارت④①🍷
(ات دراز کشید بغل کوک)
_لیا میخواد طلاق بگیره..
+اها..(توی ذهنش: خب به من چه چرا به من میگه؟)
_میدونی چرا داره طلاق میگیره؟
+نـ.. نه!
_چون فهمید من بهت حس دارم!
+.. تعجب کرده!
_نمیخوای چیزی بگی؟
+راستش ارباب من.. من
😈بیا پایین...
یاع یاع یاعععع
+من ...
_میدونم تو هم به من حس داری 😎
+امم خب نه!
_یه لحظه موند😳) چـ.. چی گفتی؟
+من خب حسی بهتون ندارم!
_ات عاشق یکی دیگه هستی؟
+امم خب من قبل از اینکه بیام اینجا به پسر عموم..(بعدا میرم اسم پیدا میکنم براش الان با پسر عمو ات کاری نداریم)
علاقه داشتم 👈🏻👉🏻
_اها باش (بلند شد رفت تو اتاق) عصبی»
توی اتاق ☆
_هه 😏که حس نداری؟ مگه میشه؟ ۴٠٠تا دختر رو من کراشن بعد این که من دوستش دارم نه!
اایشش واقعا که...
ات فکر کردی چون گفتی به پسر عمت یا عموت یا هر خر دیگه ای حس داری من ازت میگذرم؟ کور خوندی.
(فردا صبح)
ات داشت صبحانه حاضر میکرد..
بعدش کوک میاد پایین و میشینه رو صندلی ☆
-کارت تموم شد؟
+بله ارباب.. چطور؟
_بشین رو پامم.
+چی؟
_نشنیدی؟ گفتم بشین رو پام!
+ارباب...
_ات..(داد)
+چشم ببخشید!
(نشست رو پای کوک)
_صبحونه بخور.
+ارباب این صبحانه شماست!
_وقتی من میگم یعنی اجازه داری بخوری.
+بـ.. باشه!
(یه لقمه کوچیک از نون تستی که همراه با بادام زمینی بود خورد.)
_بیشتر بخور..خیلی لاغر شدی.
+من؟ 😂
_اره.(یه تیکه از پنکیک رو برداشت و گفت) دهنتو باز کن اععع
+خورد...
(بعد از صبحانه)
_اجوما.. رفیقام شب میان حاضر کنید عمارت رو
✦باش پسرم👍🏻
پارت بعدی رو هم میزارم ❤
🍷پارت④①🍷
۵.۰k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.