روح آبی
#روح آبی
#پارت۴۸
توی راهروی بیمارستان می دویید
اون نبود!
اون نبود!
کجا بود؟با چشماش دنبالش بود که به کسی برخورد کرد
_ب...
حرفش با دیدن چهره ی رو به روش توی دهنش ماسید
_آقا خوبید؟
کوک آب دهنش رو قورت داد و دوباره به صورت رو به روش نگاه کرد
دست هاش رو قاب صورت رو به روش کرد
نمیتونست باور کنه
_هوی یارو چیکار می کنی؟
با صدای پسری هیا دست هاش رو کنار زد
_ایشون حالش خوب نیست عزیزم تو برو میام
عزیزم؟!
اگر دهنش باز میشد می گفت به خاطر حرف الانت بدتر از قبلم شدم
یعنی هیا؟
_اوکی عشقم زود بیا
این حرفا مغزش رو خراش می داد
هیا!
اون وانمود می کرد که نمیشناستش
و این بدترین درد نبود چون اون به اون پسر گفت عزیزم!
این بدتر بود!
کوک تغییر کرد بخاطرش
البته می دونست که ممکنه هرگز دوباره نتونه داشته باشتش ولی واقعیت خیلی سخت تر از تصورش بود
دستش رو روی قلبش گذاشت
سرش از درد داشت میترکید
برگشت
نمیتونست به اون چهره نگاه کنه
اما با اولین قدمش افتاد و صدای جین توی گوشش پیچید
_کوکک!
باورش نمی شد!
با دیدن کوک توی اون اتاق فکر کرد که شباهته
یا بهتره بگیم تظاهر کرد
هیا اونو فراموش کرد
نمیتونست دیگه بهش فکر کنه
اون دیگه دختر مهربون و دل نازک قبلی نبود
حالا اون دیگه بی احساس بود نسبت به همه
حتی دوست پسرشم بهش گفته بود که زیادی سرده
اون...
آره با یک نفر رابطه داشت
فکر می کرد دیگه با اینکار کاملا کوک رو فراموش کرده اما حالا با دیدنش حس بدی پیدا کرد
بی توجه به افرادی که دور اون جمع بودن
عقب عقب رفت
به سمت ماشین دوست پسرش حرکت کرد و اشک هایی که به مزخرف ترین حالت توی چهرش اومده بودن رو پاک کرد
...
#بی تی اس
#پارت۴۸
توی راهروی بیمارستان می دویید
اون نبود!
اون نبود!
کجا بود؟با چشماش دنبالش بود که به کسی برخورد کرد
_ب...
حرفش با دیدن چهره ی رو به روش توی دهنش ماسید
_آقا خوبید؟
کوک آب دهنش رو قورت داد و دوباره به صورت رو به روش نگاه کرد
دست هاش رو قاب صورت رو به روش کرد
نمیتونست باور کنه
_هوی یارو چیکار می کنی؟
با صدای پسری هیا دست هاش رو کنار زد
_ایشون حالش خوب نیست عزیزم تو برو میام
عزیزم؟!
اگر دهنش باز میشد می گفت به خاطر حرف الانت بدتر از قبلم شدم
یعنی هیا؟
_اوکی عشقم زود بیا
این حرفا مغزش رو خراش می داد
هیا!
اون وانمود می کرد که نمیشناستش
و این بدترین درد نبود چون اون به اون پسر گفت عزیزم!
این بدتر بود!
کوک تغییر کرد بخاطرش
البته می دونست که ممکنه هرگز دوباره نتونه داشته باشتش ولی واقعیت خیلی سخت تر از تصورش بود
دستش رو روی قلبش گذاشت
سرش از درد داشت میترکید
برگشت
نمیتونست به اون چهره نگاه کنه
اما با اولین قدمش افتاد و صدای جین توی گوشش پیچید
_کوکک!
باورش نمی شد!
با دیدن کوک توی اون اتاق فکر کرد که شباهته
یا بهتره بگیم تظاهر کرد
هیا اونو فراموش کرد
نمیتونست دیگه بهش فکر کنه
اون دیگه دختر مهربون و دل نازک قبلی نبود
حالا اون دیگه بی احساس بود نسبت به همه
حتی دوست پسرشم بهش گفته بود که زیادی سرده
اون...
آره با یک نفر رابطه داشت
فکر می کرد دیگه با اینکار کاملا کوک رو فراموش کرده اما حالا با دیدنش حس بدی پیدا کرد
بی توجه به افرادی که دور اون جمع بودن
عقب عقب رفت
به سمت ماشین دوست پسرش حرکت کرد و اشک هایی که به مزخرف ترین حالت توی چهرش اومده بودن رو پاک کرد
...
#بی تی اس
۱۲.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.