فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۱۲
_آره
جئون:زود نیست؟
_نه...نظر خودت چیه؟
جئون:اگه به من باشه که میخوام هرچی زودتر با هم ازدواج کنیم
لبخندی زدم و چیزی نگفتم بعد که انگار یه چیزی یادش اومده باشه گفت
کوک:آها...راستی بابام بهت چی گفت؟
یلحظه سکوت کردمو آب دهنم رو صدا دار قورت دادم:راجب چیزای زن وشوهری گفت
لبخند شیطانی زد و چیزی نگفت جوابش رو با به لبخند کمرنگ دادم ، از تخت اومدم پایین و رفتم به سمت کمد
_بنظرت لباس چی بپوشم؟
کوک:هرچی خودت دوست داری
_نه...میخوام تو این روز خاص...لباس مد نظر تورو بپوشم
کوک:باشه...پس تو هم باید برای من انتخاب کنی،قبول؟
_قبوله
از رو تخت اومد پایین و کنارم ایستاد
کوک:بزار ببینم...اومم
همینطور داشت لباسام رو نگاه میکرد برگشتمو بهش خیره شدم...این مرد لیاقت پدر شدن رو داره...نباید اینجوری میشد..اگه خودش میفهمید...مطمئنم حسابی داغون میشد
کوک:به چی نگاه میکنی؟
_به تو
لبخندی زد و برگشت سمتم
کوک:شیطون خانوم...حالا لباست رو بپوش
بعد از عروسی به حسابت میرسم
خنده ای کردم و لباس رو از دستش گرفتم
_حالا وقتشه...من برات لباس انتخاب کنم
به سمت کمدش رفتم و از بین همه اونا یه جلیقه مشکی و یه پیرهن سفید برداشتم
جئون:خودمم عاشق این استایلم
لبخندی زدم و لباسم رو گرفتم
_نمیشه بری بیرون؟
کوک:خیر
_قربون صداقتت داداش
کوک:بپوش سریع...دیرمون شد
_خوب میپیچونیا
خنده ای کرد و دکمه های لباسش رو باز کرد
#پارت_۱۲
_آره
جئون:زود نیست؟
_نه...نظر خودت چیه؟
جئون:اگه به من باشه که میخوام هرچی زودتر با هم ازدواج کنیم
لبخندی زدم و چیزی نگفتم بعد که انگار یه چیزی یادش اومده باشه گفت
کوک:آها...راستی بابام بهت چی گفت؟
یلحظه سکوت کردمو آب دهنم رو صدا دار قورت دادم:راجب چیزای زن وشوهری گفت
لبخند شیطانی زد و چیزی نگفت جوابش رو با به لبخند کمرنگ دادم ، از تخت اومدم پایین و رفتم به سمت کمد
_بنظرت لباس چی بپوشم؟
کوک:هرچی خودت دوست داری
_نه...میخوام تو این روز خاص...لباس مد نظر تورو بپوشم
کوک:باشه...پس تو هم باید برای من انتخاب کنی،قبول؟
_قبوله
از رو تخت اومد پایین و کنارم ایستاد
کوک:بزار ببینم...اومم
همینطور داشت لباسام رو نگاه میکرد برگشتمو بهش خیره شدم...این مرد لیاقت پدر شدن رو داره...نباید اینجوری میشد..اگه خودش میفهمید...مطمئنم حسابی داغون میشد
کوک:به چی نگاه میکنی؟
_به تو
لبخندی زد و برگشت سمتم
کوک:شیطون خانوم...حالا لباست رو بپوش
بعد از عروسی به حسابت میرسم
خنده ای کردم و لباس رو از دستش گرفتم
_حالا وقتشه...من برات لباس انتخاب کنم
به سمت کمدش رفتم و از بین همه اونا یه جلیقه مشکی و یه پیرهن سفید برداشتم
جئون:خودمم عاشق این استایلم
لبخندی زدم و لباسم رو گرفتم
_نمیشه بری بیرون؟
کوک:خیر
_قربون صداقتت داداش
کوک:بپوش سریع...دیرمون شد
_خوب میپیچونیا
خنده ای کرد و دکمه های لباسش رو باز کرد
۱۲.۹k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.