فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۱۱
ویو میونگ=
از اینکه برای اولین بار به کوک دروغ گفتم
حس خوبی نداشتم...ولی بازم روز پریودیم نزدیک بود...پس این دروغ نمیشه..میشه؟
ولی هیچ دردی نداشتم پس این میشه دروغ
لباسم رو داد پایین و پتو رو انداخت روم
_الان حالت خوب شد؟
لبخندی زدم و گفتم:_آره....ممنونم
کوک:من برم دستام رو بشورم الان میام...
سرمو آروم به معنای"باشه"تکون دادم
کوک رفت بیرون و اشکام دوباره سرازیر شدن،اون لیاقت بچه دار شدن رو داشت ولی..
اشکام رو پاک کردم....سعی کردم بغضم رو مهار کنم...بعد از چند دقیقه در باز شد
و جئون با میوه و شکلات وارد شد،با دیدن شکلات های کاکائویی دهنم آب افتاد...همیشه وقتی تو عمارت تهیونگ بودم یواشکی شکلات تخته ای هارو میخوردم و کسی جز ایزول نمی فهمید..کوک:تو هم مثل من عاشق شکلاتی؟..._اهوم
لبخند دندون نمایی زد و نشست روی تخت کنارم...نشستم و شکلات هارو از دستش گرفتم،دستشو انداخت دور شونه ام و با عشق مشغول خوردن شکلات ها شدم...حالم بهتر از قبل شده بود...به جئون خیره شدم و گفتم:ممنون..
آروم اومد جلو و شکلات روی لبم رو خورد
با تعجب بهش خیره شدم
اومد جلوتر و آروم لباشو گذاشت روی لبام
دستمو بردم تو موهاش و باهاش همراهی کردم*بعد از ده دقیقه*
جفتمون به نفس نفس افتاده بودیم
لبخندی زد و دراز کشید رو تخت،
جئون:اگه خیلی حالت بده..میخوای عقد رو بزاریم برای فردا؟
_نه نه ...حالم خوبه
جئون:مطمئنی؟
_اهوم..
جئون:اگه خیلی حالت بده که بریم ب..
_عه دارم میگم خوبه حالم
جئون:باشه قشنگم،یک ساعت دیگه میریم،خوبه؟
#پارت_۱۱
ویو میونگ=
از اینکه برای اولین بار به کوک دروغ گفتم
حس خوبی نداشتم...ولی بازم روز پریودیم نزدیک بود...پس این دروغ نمیشه..میشه؟
ولی هیچ دردی نداشتم پس این میشه دروغ
لباسم رو داد پایین و پتو رو انداخت روم
_الان حالت خوب شد؟
لبخندی زدم و گفتم:_آره....ممنونم
کوک:من برم دستام رو بشورم الان میام...
سرمو آروم به معنای"باشه"تکون دادم
کوک رفت بیرون و اشکام دوباره سرازیر شدن،اون لیاقت بچه دار شدن رو داشت ولی..
اشکام رو پاک کردم....سعی کردم بغضم رو مهار کنم...بعد از چند دقیقه در باز شد
و جئون با میوه و شکلات وارد شد،با دیدن شکلات های کاکائویی دهنم آب افتاد...همیشه وقتی تو عمارت تهیونگ بودم یواشکی شکلات تخته ای هارو میخوردم و کسی جز ایزول نمی فهمید..کوک:تو هم مثل من عاشق شکلاتی؟..._اهوم
لبخند دندون نمایی زد و نشست روی تخت کنارم...نشستم و شکلات هارو از دستش گرفتم،دستشو انداخت دور شونه ام و با عشق مشغول خوردن شکلات ها شدم...حالم بهتر از قبل شده بود...به جئون خیره شدم و گفتم:ممنون..
آروم اومد جلو و شکلات روی لبم رو خورد
با تعجب بهش خیره شدم
اومد جلوتر و آروم لباشو گذاشت روی لبام
دستمو بردم تو موهاش و باهاش همراهی کردم*بعد از ده دقیقه*
جفتمون به نفس نفس افتاده بودیم
لبخندی زد و دراز کشید رو تخت،
جئون:اگه خیلی حالت بده..میخوای عقد رو بزاریم برای فردا؟
_نه نه ...حالم خوبه
جئون:مطمئنی؟
_اهوم..
جئون:اگه خیلی حالت بده که بریم ب..
_عه دارم میگم خوبه حالم
جئون:باشه قشنگم،یک ساعت دیگه میریم،خوبه؟
۱۰.۵k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.