"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part: ۱۰
"ویو نادیا"
نادیا: چی؟...اصلانم اینطور نیست...فقط میخوام کابوس امشبم تموم شه تا برم جایی که این کابوسا کم شن ...
با این حرفم به سمت اتاق رفتم
و درو بستم
یه نگاه به کل اتاق اتاق انداختم
راست میگفت همون شکلیه
هعی خدا چرا نمیزاری اروم زندگی کنم؟
یکم خودم و با فکر کردن سر گرم کردم و این اسمون لعنتی امشب ترسناک بود...جوری میبارید که برخورد قطرات اب با پنجره صدایه بدی تولید میکرد.
رعد و برق سایه شاخه هایه درختارو ترسناک کرده بود اینو میدونستم که جونگکوک هنوز داخل پذیراییه
ولی اگه پاشه بره هیچ کس داخل طبقه پایین نیست .
و من اینجا تنها چیکار کنم؟!
یه زمانی گذشت که از اونجاای که اتاقم کنار راه پله است ، احساس کردم داره میره طبقه بالا
نفس عمیقی کشیدم و دو باز کردم
نادیا: ببخشید ..
وایساد و منتظر نگام کرد...
نادیا:..من ...میترسم
یکی از ابرو هاشو بالا انداخت و سوالی نگام کرد
نادیا: بیرون بارون میاد و طبقه پایین کسی نیست...واقعا میترسم
کوک: بعد با این ترس تنها زندگی میکنی؟
نادیا: خونه یه من بزرگ نیست..
کوک: میخوای بیا بالا؟
با اینکه تردید داشتم که شب پیشش بمونم ولی واقعا اینجا تنها بودن افتزاحه..
نادیا: میشه؟
کوک: بیا ...
به راهش ادامه داد
منم دنبالش رفتم
در اتاقو بست
از همه عجیب تر اتاق این بود.
اینه ایی که ترک خورده بود
رخت خواب به هم ریخته
جا سیگاری پر
لباسایی که همه جا پرت شده بود
این چه بلایی سرش امده!؟
همزمان با در اوردن پیراهنش
به سمت تخت رفت و با همون شلوار ، دراز کشید
کوک: از اونجا که یه تخت اینجاست مجبوریم شریک شیم
نادیا: نه ..زمین...
نزاشت حرفم تموم بشه که از حالت خوابیده سری نشست و همراه با افتادن خودش منم کنار خودش انداخت و پشتشو بم کرد و گفت:
_ ناز نکن برا من...در ضمن فاصلمونم رعایته..
___
با وجود صدایه بارون و ترسم از اینکه جونگکوک بلایی سرم بیاره
حتی نتونستم پلک رو هم بزارم
دو سه ساعتی بود داشتم درو دیوار و نگاه میکردم که حالت خواب جونگکوک تغییر کرد .
و به سمت سقف خوابیدو یکی از دستاشو زیر سرش گذاشت ...
به سمتش چرخیدم .....
اخساس میکنم این اون جونگکوک سایق نیست
اخلاقش خوب شده
انگار تو این یماه اتفاق خوبی نیوفتاده
هر جییزی شده بد جور روش اثر گذاشته
ولی ...جونگکوکی که من میشناسم هیچ وقت اروم نیست
داره سعی میکنه اروم باشه
چرا؟
من رفتارش با اون مردرو دیدم
این جونگکوک حتی بد تر از قبلیه ....
ولی..چرا با من اونطوری نیست؟؟.
شاید بخواطر اینکه ...دلش به رحم امده که حداقل زیر دست هزار نفر نباشم...
به چهره تو خوابش زول زده بودم.
باورم نمیشه هیچ کاری بام نکرده...
یه دفعه صحنه چند ساعت پیش امد تو ذهنم " دیگه نمیتونستم تحملش کنم...خواسم خودم و از
part: ۱۰
"ویو نادیا"
نادیا: چی؟...اصلانم اینطور نیست...فقط میخوام کابوس امشبم تموم شه تا برم جایی که این کابوسا کم شن ...
با این حرفم به سمت اتاق رفتم
و درو بستم
یه نگاه به کل اتاق اتاق انداختم
راست میگفت همون شکلیه
هعی خدا چرا نمیزاری اروم زندگی کنم؟
یکم خودم و با فکر کردن سر گرم کردم و این اسمون لعنتی امشب ترسناک بود...جوری میبارید که برخورد قطرات اب با پنجره صدایه بدی تولید میکرد.
رعد و برق سایه شاخه هایه درختارو ترسناک کرده بود اینو میدونستم که جونگکوک هنوز داخل پذیراییه
ولی اگه پاشه بره هیچ کس داخل طبقه پایین نیست .
و من اینجا تنها چیکار کنم؟!
یه زمانی گذشت که از اونجاای که اتاقم کنار راه پله است ، احساس کردم داره میره طبقه بالا
نفس عمیقی کشیدم و دو باز کردم
نادیا: ببخشید ..
وایساد و منتظر نگام کرد...
نادیا:..من ...میترسم
یکی از ابرو هاشو بالا انداخت و سوالی نگام کرد
نادیا: بیرون بارون میاد و طبقه پایین کسی نیست...واقعا میترسم
کوک: بعد با این ترس تنها زندگی میکنی؟
نادیا: خونه یه من بزرگ نیست..
کوک: میخوای بیا بالا؟
با اینکه تردید داشتم که شب پیشش بمونم ولی واقعا اینجا تنها بودن افتزاحه..
نادیا: میشه؟
کوک: بیا ...
به راهش ادامه داد
منم دنبالش رفتم
در اتاقو بست
از همه عجیب تر اتاق این بود.
اینه ایی که ترک خورده بود
رخت خواب به هم ریخته
جا سیگاری پر
لباسایی که همه جا پرت شده بود
این چه بلایی سرش امده!؟
همزمان با در اوردن پیراهنش
به سمت تخت رفت و با همون شلوار ، دراز کشید
کوک: از اونجا که یه تخت اینجاست مجبوریم شریک شیم
نادیا: نه ..زمین...
نزاشت حرفم تموم بشه که از حالت خوابیده سری نشست و همراه با افتادن خودش منم کنار خودش انداخت و پشتشو بم کرد و گفت:
_ ناز نکن برا من...در ضمن فاصلمونم رعایته..
___
با وجود صدایه بارون و ترسم از اینکه جونگکوک بلایی سرم بیاره
حتی نتونستم پلک رو هم بزارم
دو سه ساعتی بود داشتم درو دیوار و نگاه میکردم که حالت خواب جونگکوک تغییر کرد .
و به سمت سقف خوابیدو یکی از دستاشو زیر سرش گذاشت ...
به سمتش چرخیدم .....
اخساس میکنم این اون جونگکوک سایق نیست
اخلاقش خوب شده
انگار تو این یماه اتفاق خوبی نیوفتاده
هر جییزی شده بد جور روش اثر گذاشته
ولی ...جونگکوکی که من میشناسم هیچ وقت اروم نیست
داره سعی میکنه اروم باشه
چرا؟
من رفتارش با اون مردرو دیدم
این جونگکوک حتی بد تر از قبلیه ....
ولی..چرا با من اونطوری نیست؟؟.
شاید بخواطر اینکه ...دلش به رحم امده که حداقل زیر دست هزار نفر نباشم...
به چهره تو خوابش زول زده بودم.
باورم نمیشه هیچ کاری بام نکرده...
یه دفعه صحنه چند ساعت پیش امد تو ذهنم " دیگه نمیتونستم تحملش کنم...خواسم خودم و از
۱۴.۲k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.