عشق پر دردسر پارت ۵۴

#نیکا
حال همون خیلی بد بود
ارسلان رو امروز به خاک سپردیم
برای دیا و اردیان خیلی ناراحت بودم
خیلی سخت بود
توی حال خودم بودم که با بشکن امیر به خودم اومدم
پاشدم رفتم پیش دیانا
در اتاقش رو زدم و رفتم داخل
چند روز بود که داشت شبانه روز گریه میکرد
رفتم پیشش نشستم و بغلش کردم
#پانیذ
رفتم پایین توی آشپزخونه و قرص آرامبخش برداشتم همراه با آب
رفتم بالا توی اتاق دیانا و قرص رو بهش دادم اولش نخورد ولی بعدش با اصرارهای زیاد من و نیکا خوردش
که بعد از چند مین خوابید
بهش سه تا قرص آرامبخش دادم که قشنگ بگیره بخوابه
#ممد
حال هممون خیلی بد بود
درسته یا ارسلان یکم مشکل داشتم ولی خب مثل داداشم بود
توی پذیرایی با متین و ممد نشسته بودیم که صدای زنگ در اومد پاشدم در رو باز کردم دیدم خواهر امیر هست ماهک و اردیان رو آورده
بچه ها رو تحویل گرفتم و اومدم داخل
رفتم بالا پیش پانیذ و نیکا
رفتم توی اتاق دیانا دیدم اونجا هستن رفتم جلو ماهک رو دادم به نیکا و اردیان رو هم به خاله زینب (یکی از خدمتکارا)
#محراب
بخاطر به قرارداد خیلی مهم مجبور شده بودم با مهشاد برگردیم ایران
ساعت ۲ بود و ما تازه حرکت کردیم و بعد از یک ساعت و نیم پرواز رسیدیم
رفتیم چمدونامون رو تحویل گرفتیم و رفتیم تاکسی بگیرم و بریم سمت خونمون
یه تاکسی گرفتیم و بهش آدرس دادیم و بعد از چند مین ما رو برد به اون ادرس
پیاده شدیم و رفتیم داخل
رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون
مستقیم رفتم روی تخت بغل مهشاد خوابیدم
دیدگاه ها (۰)

عشق پر دردسر پارت اخر

بچه ها بابت تموم کردن خیلی زود رمان واقعا ازتون معذرت میخوام...

عشق پر دردسر پارت ۵۳

۷۰۰تاییمون مبارک خیلی ممنون که تا اینجا کنارم بودیدخیلی خوشح...

رمان بغلی من پارت ۳۲دیانا: دنیا رو سرم خراب شد دکتر منو با ه...

دختری که آرزو داشت

رمان بغلی من پارت ۶۷ارسلان: توی ماشین نشستیم که از سرد بودن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط