عشق پر دردسر پارت اخر
دیانا: من باور نمیکردم که ارسلان مرده ارسلان من مرده فقط جیغ میزدم و داد میزدم و میگفتم اررررسلان
پانیذ: ما هممون حالمون اصلا خوب نبود دیانا هم که تو اتاق بود فقط جیغ میزد و اسم ارسلان و میگفت بالاخره آروم شد رفتم تو اتاق دیدم از شدت جیغ و گریه خسته شد و خوابش برده سرش پتو گذاشتم و تنهاش گذاشتم تا بخوابه
۱ ساعت بعد
دیانا: از خواب بلند شدم دیگ گلوم جون نداشت برای جیغ و داد گلوم خیلی میسوخت نیکا هم خیلی خسته شد این مدت که ارسلان مرده نیکا یسره از اردیان مراقبت میکرد نیکا رو صدا زدم نیکاااااااا
نیکا: اردیان خیلی گریه میکرد یکم با اسباب بازی هاش مشغولش کردم که دیدم دیانا اسمم رو صدا میکنه بلند شدم ببینم چیکارم داره
دیانا: نیکا اومد تو اتاق بهش گفتم که اردیان رو بیاره پیشم که نیکا گف دیانا تو حالت خوب نیس من پیشش هستم دیگه تو استراحت کن سر نیکا داد زدم گفتم : نیکا گفتم اردیان رو بیار نیکا هم گفت باشه دیانا آروم باش الان اردیان رو میارم نیکا رف اردیان رو آورد
نیکا : رفتم اردیان رو آوردم پیش دیانا
دیانا: اردیان رو بغل کردم و گفتم به نیکا که بره و درو ببنده نیکا رف و من اردیان رو تو آغوش مادرانه ام گذاشتم و گفتم بابا ارسلانت بهترین بابای دنیا بود اردیان تو تنها باقی مونده ار ارسلانمی من از تو به بهترین شکل مراقبت میکنم عشق مامان دیانا
بمیرم من واسه عشق دوتامونو🖤😭
پایان رمان عشق پردردسر
پانیذ: ما هممون حالمون اصلا خوب نبود دیانا هم که تو اتاق بود فقط جیغ میزد و اسم ارسلان و میگفت بالاخره آروم شد رفتم تو اتاق دیدم از شدت جیغ و گریه خسته شد و خوابش برده سرش پتو گذاشتم و تنهاش گذاشتم تا بخوابه
۱ ساعت بعد
دیانا: از خواب بلند شدم دیگ گلوم جون نداشت برای جیغ و داد گلوم خیلی میسوخت نیکا هم خیلی خسته شد این مدت که ارسلان مرده نیکا یسره از اردیان مراقبت میکرد نیکا رو صدا زدم نیکاااااااا
نیکا: اردیان خیلی گریه میکرد یکم با اسباب بازی هاش مشغولش کردم که دیدم دیانا اسمم رو صدا میکنه بلند شدم ببینم چیکارم داره
دیانا: نیکا اومد تو اتاق بهش گفتم که اردیان رو بیاره پیشم که نیکا گف دیانا تو حالت خوب نیس من پیشش هستم دیگه تو استراحت کن سر نیکا داد زدم گفتم : نیکا گفتم اردیان رو بیار نیکا هم گفت باشه دیانا آروم باش الان اردیان رو میارم نیکا رف اردیان رو آورد
نیکا : رفتم اردیان رو آوردم پیش دیانا
دیانا: اردیان رو بغل کردم و گفتم به نیکا که بره و درو ببنده نیکا رف و من اردیان رو تو آغوش مادرانه ام گذاشتم و گفتم بابا ارسلانت بهترین بابای دنیا بود اردیان تو تنها باقی مونده ار ارسلانمی من از تو به بهترین شکل مراقبت میکنم عشق مامان دیانا
بمیرم من واسه عشق دوتامونو🖤😭
پایان رمان عشق پردردسر
۱۰.۷k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.