پارت ۸
پارت ۸
سرمو یکم چرخوندم به سمت آرش که بریم به سمت صدا
صدای خنده ترسناک زنه میومد: هاهاها
وصدای خاله: ولم کن ولم کن از جونم چی میخوای
زنه: اگه میخوای خانواده اتو ول کنم باید جونتو بهم بدی
خاله: از کجا معلوم راست میگی؟
زنه: فعلا در اون حد نیستی که بخوام بهت ثابت کنم بد قول نیستم
خاله: با. با. باشه
اون لحظه منو و آرش انگار که یه ساختمون رو سرمون خراب کرده بودن بدتر سریع دویدیم سمت صدا که دیدیم کسی اونجا نیست و صدا از یه جای دیگه اومد، همراه صدای خنده و قهقه زنه صدای جیغ خالمم میومد اعصابم خورد شده بود و هرلحظه ممکن بود قش کنم هر جا که سمت صدا میرفتیم صدا یه جای دیگه میرفت تا اینکه صدای جیغ خالم قطع شد و فقط صدای خنده زنه میومد منو آرش خیلی ترسیدیم رفتیم سمت صدا بالاخره پیداشون کردیم ولی چه پیدا کردنی؟ زنه جوری بهمون نگاه کرد که دلم ضعف رفت، قلبم تیر کشید وچشمام سیاهی رفت که زنه چند قدم اومد جلو من یکم به سمت آرش رفتم و ترسیده بودیم که زنه گفت: فکر نمیکردم خالت و همسرت انقد از خود گذشته باشه (با خنده های شیطانی و ترسناک، دقت کنین اینجا از دلسوزی یا..... زنه این حرفو نزد و حالت شیطانی گفتش) دوست داشتم بیشتر اذیتت کنم ولی دیگه صبح شده و باید برم دنبال سوژه جدید فعلا.(با خنده شیطانی)
و رفت یک لحظه احساس کردم دیگه تموم شده و راحت شدم ولی یهو یاد خالم افتادم منو آرش بدو بدو رفتیم سمت ته پارکینگ خالمو دیدیم که یه گوشه دراز کشیده.
اینم پارت هشت
یه پارت دیگه مونده
حمایت یادتون نره کیوتا🫰🥹😚❤
سرمو یکم چرخوندم به سمت آرش که بریم به سمت صدا
صدای خنده ترسناک زنه میومد: هاهاها
وصدای خاله: ولم کن ولم کن از جونم چی میخوای
زنه: اگه میخوای خانواده اتو ول کنم باید جونتو بهم بدی
خاله: از کجا معلوم راست میگی؟
زنه: فعلا در اون حد نیستی که بخوام بهت ثابت کنم بد قول نیستم
خاله: با. با. باشه
اون لحظه منو و آرش انگار که یه ساختمون رو سرمون خراب کرده بودن بدتر سریع دویدیم سمت صدا که دیدیم کسی اونجا نیست و صدا از یه جای دیگه اومد، همراه صدای خنده و قهقه زنه صدای جیغ خالمم میومد اعصابم خورد شده بود و هرلحظه ممکن بود قش کنم هر جا که سمت صدا میرفتیم صدا یه جای دیگه میرفت تا اینکه صدای جیغ خالم قطع شد و فقط صدای خنده زنه میومد منو آرش خیلی ترسیدیم رفتیم سمت صدا بالاخره پیداشون کردیم ولی چه پیدا کردنی؟ زنه جوری بهمون نگاه کرد که دلم ضعف رفت، قلبم تیر کشید وچشمام سیاهی رفت که زنه چند قدم اومد جلو من یکم به سمت آرش رفتم و ترسیده بودیم که زنه گفت: فکر نمیکردم خالت و همسرت انقد از خود گذشته باشه (با خنده های شیطانی و ترسناک، دقت کنین اینجا از دلسوزی یا..... زنه این حرفو نزد و حالت شیطانی گفتش) دوست داشتم بیشتر اذیتت کنم ولی دیگه صبح شده و باید برم دنبال سوژه جدید فعلا.(با خنده شیطانی)
و رفت یک لحظه احساس کردم دیگه تموم شده و راحت شدم ولی یهو یاد خالم افتادم منو آرش بدو بدو رفتیم سمت ته پارکینگ خالمو دیدیم که یه گوشه دراز کشیده.
اینم پارت هشت
یه پارت دیگه مونده
حمایت یادتون نره کیوتا🫰🥹😚❤
۳.۱k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.