پارت۵
پارت۵
کمی ترسیده بودم اما از اونجایی که آشپزخونه چراغش روشن بود و فکر کردم که خاله رفته آشپرخونه که غذا درست کنه و فقط برق اونجارو روشن کرده خیالم راحت شد، چراغو روشن کردم ولی چراغشون یکم اتصالی داشت و ضعیف بود به سمت آشپزخونه رفتم آشپزخونه خالم ته یه راهرو درازی بود در آشپزخونه باز بود و خالم معلوم بود البته پشتش، زمانی که داشتم به سمت آشپزخونه از اون راهرو دراز میرفتم ترس داشتم(فوبیا تاریکی دارم) قدم های آرومی و نرمی برمیداشتم راهرو خونه خالم خیلی ترسناک بود و از بچگی ازش ترس داشتم قدم بعدی رو که برداشتم یه لحظه یاد اون زن عقده ای افتادم یه لحظه دلم خالی شد وقلبم تیر کشید یکم سیلهی جلو چشمام رفت(کم خونی دارم)با ترس قدم آحرو برداشتم که مطمئن شدم خالمه
هانا: سلام خاله، چطوری؟ یه خواب دیدم باید برات تعریفش کنم حتما یادم بنداز
که یهو خاله جوری که بدنش روبه تخته وکابینت بود، سرشو به سمت من چرخوند و دیدم بله همون زنست دهن خندونش تا گوشاش کشیده شده بود چشاش نزدیک بود دیگه از کاسشون در بیاد
زنه:شایدم خواب نبوده
با قهقه مسخره اش منو به ترس انداخت پاهام شل شد و افتادم و( درست مثل عکس داستان) اومد بالا سرم وگفت: بهت یاد میدم خوابو از واقعیت تشخیص بدی
یکم ازم فاصله گرفت تو اون لحظه صد مرتبه به خودم لعنت فرستادم که چرا بدون آرش اومدم تو تا یکم فاصله گرفت ترجیح دادم فرار کنم تا ته راهرو تونستن فرار کنم که از اتاق صدای خالم اومد یک لحظه مغزم گفت وایسم کامل از حرکت ایستادم اتاقو نگاه کردم دیدم خالمه نمیدونستم چیکار کنم اون لحظه فقط ترجیح دادم برم پیش خالم شاید دوتایی باشیم ترسمم یکم کمتر شه رفتم داخل اتاق خالمو دیدم که دستاش مثل صلیب سمت راست و چپ بسته شده بودن و یک گردنبد گردنش بود که یه تیغ به سمت گلوش بود انگار که یکم سعی میکرد در بره گردنش پاره میشد معلومم بود تیغ تیزی بود
یه اشک از ترس و گناه ریختم که کاشکی پای خالمو وسط نمیکشدم سریع و با ترس رفتم پیش خالم ترس از این داشتم که دوباره خالم اون زن عجیب نباشه از اینم تعجب کرده بودم که هنوز اون موجود نیومده بود
خالم: نیا اینجا فرار کن فرار کن
هانا: نه نه خاله حرف نزن الان اون تیغ داخل گردنت میره که یهو صدای آرش اومد فرار کنین فرار کنین همره من بیاین
من و خالم داشتیم نگاهش میکردیم در حالتی که انگار خیلی تعجب کرده بودیم
اینم پارت پنجه که باز حذفش کردن😒🗿
بچه ها پارتا یکم قاطی شدن اگه متوجه شدین بهم بگین لطفا
حمایت فراموش نشه❤🫰
کمی ترسیده بودم اما از اونجایی که آشپزخونه چراغش روشن بود و فکر کردم که خاله رفته آشپرخونه که غذا درست کنه و فقط برق اونجارو روشن کرده خیالم راحت شد، چراغو روشن کردم ولی چراغشون یکم اتصالی داشت و ضعیف بود به سمت آشپزخونه رفتم آشپزخونه خالم ته یه راهرو درازی بود در آشپزخونه باز بود و خالم معلوم بود البته پشتش، زمانی که داشتم به سمت آشپزخونه از اون راهرو دراز میرفتم ترس داشتم(فوبیا تاریکی دارم) قدم های آرومی و نرمی برمیداشتم راهرو خونه خالم خیلی ترسناک بود و از بچگی ازش ترس داشتم قدم بعدی رو که برداشتم یه لحظه یاد اون زن عقده ای افتادم یه لحظه دلم خالی شد وقلبم تیر کشید یکم سیلهی جلو چشمام رفت(کم خونی دارم)با ترس قدم آحرو برداشتم که مطمئن شدم خالمه
هانا: سلام خاله، چطوری؟ یه خواب دیدم باید برات تعریفش کنم حتما یادم بنداز
که یهو خاله جوری که بدنش روبه تخته وکابینت بود، سرشو به سمت من چرخوند و دیدم بله همون زنست دهن خندونش تا گوشاش کشیده شده بود چشاش نزدیک بود دیگه از کاسشون در بیاد
زنه:شایدم خواب نبوده
با قهقه مسخره اش منو به ترس انداخت پاهام شل شد و افتادم و( درست مثل عکس داستان) اومد بالا سرم وگفت: بهت یاد میدم خوابو از واقعیت تشخیص بدی
یکم ازم فاصله گرفت تو اون لحظه صد مرتبه به خودم لعنت فرستادم که چرا بدون آرش اومدم تو تا یکم فاصله گرفت ترجیح دادم فرار کنم تا ته راهرو تونستن فرار کنم که از اتاق صدای خالم اومد یک لحظه مغزم گفت وایسم کامل از حرکت ایستادم اتاقو نگاه کردم دیدم خالمه نمیدونستم چیکار کنم اون لحظه فقط ترجیح دادم برم پیش خالم شاید دوتایی باشیم ترسمم یکم کمتر شه رفتم داخل اتاق خالمو دیدم که دستاش مثل صلیب سمت راست و چپ بسته شده بودن و یک گردنبد گردنش بود که یه تیغ به سمت گلوش بود انگار که یکم سعی میکرد در بره گردنش پاره میشد معلومم بود تیغ تیزی بود
یه اشک از ترس و گناه ریختم که کاشکی پای خالمو وسط نمیکشدم سریع و با ترس رفتم پیش خالم ترس از این داشتم که دوباره خالم اون زن عجیب نباشه از اینم تعجب کرده بودم که هنوز اون موجود نیومده بود
خالم: نیا اینجا فرار کن فرار کن
هانا: نه نه خاله حرف نزن الان اون تیغ داخل گردنت میره که یهو صدای آرش اومد فرار کنین فرار کنین همره من بیاین
من و خالم داشتیم نگاهش میکردیم در حالتی که انگار خیلی تعجب کرده بودیم
اینم پارت پنجه که باز حذفش کردن😒🗿
بچه ها پارتا یکم قاطی شدن اگه متوجه شدین بهم بگین لطفا
حمایت فراموش نشه❤🫰
۳.۲k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.