P
P.2
چند روز بعد، همهچی آرومتر شده بود، ولی تو دل دوتاشون غوغا بود. ا.ت رفت دیدن جونگکوک، این بار بدون دوربین. وقتی درو باز کرد، جونگکوک فقط نگاش کرد، یه لحظه هیچی نگفت.
بعد آروم گفت:
– «میدونی… شاید مردم اشتباه نکردن.»
ا.ت اخماش رفت تو هم.
– «چی میخوای بگی؟»
جونگکوک نزدیکتر شد. لبخندش جدی بود، نگاهش گرم:
– «میگم شاید… ما واقعاً باید با هم باشیم. چون من… خیلی وقته که بهت فکر میکنم. بیشتر از یه دوست.»
قلب ا.ت تند زد. یه سکوت کوتاه بینشون افتاد… بعدش هم، اون اتفاقی که طرفدارا توهم زده بودن… واقعاً افتاد.
-
چند روز بعد، همهچی آرومتر شده بود، ولی تو دل دوتاشون غوغا بود. ا.ت رفت دیدن جونگکوک، این بار بدون دوربین. وقتی درو باز کرد، جونگکوک فقط نگاش کرد، یه لحظه هیچی نگفت.
بعد آروم گفت:
– «میدونی… شاید مردم اشتباه نکردن.»
ا.ت اخماش رفت تو هم.
– «چی میخوای بگی؟»
جونگکوک نزدیکتر شد. لبخندش جدی بود، نگاهش گرم:
– «میگم شاید… ما واقعاً باید با هم باشیم. چون من… خیلی وقته که بهت فکر میکنم. بیشتر از یه دوست.»
قلب ا.ت تند زد. یه سکوت کوتاه بینشون افتاد… بعدش هم، اون اتفاقی که طرفدارا توهم زده بودن… واقعاً افتاد.
-
- ۳۳.۵k
- ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط