P

P.1

اون روز خیلی گند زده بود. از همون صبح که باهاش حرف زدم، معلوم بود یه چیزی‌اشه. سرد شده بود، کم‌حرف، هیچی مثل قبل نبود. آخرشم سر یه چیز کوچیک دعوامون شد. نه که مهم باشه، ولی خب... اون روزا، وقتی دلت با یکی باشه، همه‌چی مهم میشه.

جیهوپ داد زد:
ـ "اصلاً خودتو بگیر! همیشه باید من برم سمت تو؟"

و منم با صدای لرزون ولی محکم گفتم:
ـ "شاید این بار باید تنهام بزاری ببینم بدون تو چه جوری‌ام!"

بعدش بدون اینکه پشت سرمو نگاه کنم، از خونش زدم بیرون. اشکام دونه دونه میریختن ولی نمی‌خواستم ببینه. غرورم نمیذاشت.

رسیدم خونه، مامانم ازم پرسید:
ـ "چی شده مامان؟"
فقط گفتم:
ـ "هیچی... می‌رم تو اتاقم."

در اتاقو بستم، قفل کردم. فقط خودم بودم و گوشی‌ای که هی زنگ می‌خورد.
جیهوپ بود. یه بار... دوبار... ده بار... بیست بار...
اسمش که رو صفحه می‌افتاد دلم میریخت. ولی جواب ندادم.

ویس فرستاد:
ـ "ا.ت... تو رو خدا جواب بده. فقط یه بار، فقط یه بار صداتو بشنوم..."

ولی نه، من داشتم لج می‌کردم. دلم می‌خواست بفهمه از دستش ناراحتم. می‌خواستم عذاب بکشه. ولی همون‌قدر که اون عذاب می‌کشید، خودمم داشتم داغون می‌شدم.
دیدگاه ها (۲)

P.2جیهوپ دیگه طاقت نیاورد. دید هرچی زنگ میزنه و ویس میده بی‌...

P.3 اون شب که جوابشو نگرفتو در بسته موند، فقط آروم گفت:ـ "مر...

P.3چند هفته گذشته بود. جونگ‌کوک و ا.ت هنوز رابطه‌شونو علنی ن...

P.2چند روز بعد، همه‌چی آروم‌تر شده بود، ولی تو دل دوتاشون غو...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

زور و عشق پارت ۳

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط