عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۱۰۸ (。☬。)
میونشی موهایش را به بند ساده ای پایین بست سپس جیمین را در انعکاس آینه دید سپس زیر لبی گفت : من امروز میریم درسه
جیمین موهایش را شانه زد سپس دکمه اول و دوم را باز کرد : نیازی نیست گفتم که مدرسه ات عوض شده پس اگه میخواهی زود نرو
میونشی سمتش چرخید سپس با مردد نگاهش کرد : ولی من نمیخواهم برم درسته جدید
جیمین آروم سمتش چرخید سپس به سمتش گام برداشت روبه روش ایستاد کمی با لحن آروم گفت : گفتم که اونجا اذیتت میکردن میزاستم اونجا بمونی ؟
میونشی خجالت کشید چرا که به یاد دیدار اولش با جیمین افتاد سرش را پایین انداخت و آروم گفت : درسته
جیمین تک ابرو بالا انداخت سپس دست تو جیب شلوار جین مردانه اش گفت : خیله خوب برو کیفتو برادر تا برسونمت
میونشی با ذوق گفت : باشه
گام برداشت سپس کیفش را به دست گرفت جیمین دستگیره در را پایین کشید سپس کنار ایستاد و دستش را سمت در کشید میونشی لبخند زد و آروم گفت : ممنون
همراه جیمین از اتاق خارج شدن .. بدون حرفی کنار هم روی صندلی هایشان نشست .. کم کم ماشین را روشن کرد سپس راهی شد ..
میونشی: ممنون خودم میرفتم
جیمین ریز نگاهش کرد : چه اشکالی داره مسیرمون یکی هست ..
میونشی سری تکون داد سپس کتابش را به دست گرفت مکان آن کتاب را دوست داشت مخصوصا تک تک جملات عاشقانه اش با لبخند مشغول خواندن شد همانند غرق خواندن بود ماشین گوشه ای جلو چراغ سبز ایستاد موتور سوار مشکی پوش درست کنار ماشین جیمین ایستاد .. جیمین آروم به میونشی نگاه کرد ولی او غرق خواندن بود موتر سوار چشم به میونشی دوخته بود جیمین اخم کرد سپس سرش را جلو برد چشم به جاده دوخت ٫ شانس آوردی جلو چراغ سبزم٫
تند بدون حرکتی پاش را گذاشت روی کار و باعث شد میونشی به جلو برود و کتابش افتاد ..
جیمین متوجه نبود وقتی نیم نگاهی بهش انداخت سرعت رفتنش را آروم کرد و با چهره خجالت زده اش گفت : او مراقب باش ..
میونشی با ناراحتی به کتاب ای که حالا آب میوه غلیز روی اش ریخته شده نگاه میکرد .. جیمین نیم نگاهی بهش انداخت و تند به جاده خیره شد شوکه با انتظار گفت: معذرت میخواهم کتاب خراب شد
میونشی آروم نگاهش کرد سپس کتاب را به دست گرفت
میونشی : نه مهم نیست
جیمین خجالت زده لبش را گزید : ببخشید واقعا حواصم نبود .. کتابت بخاطر من خراب شد
میونشی تند نگاهش کرد سپس کتاب را جلو شیشه گذاشت سخی در خونسردی گفت: آقای جیمین اشکالی نداره کتاب قدیمی بود
جیمین آروم گفت : کتاب هرچی قدیمی باشه باارزش تره .. ولی یکی دیگه برات میخرم
میونشی تند نگاهش کرد سپس با آهن خوشحال و لب شادی گفت : واقعا نیازی نیست ...
(。☬。)پارت ۱۰۸ (。☬。)
میونشی موهایش را به بند ساده ای پایین بست سپس جیمین را در انعکاس آینه دید سپس زیر لبی گفت : من امروز میریم درسه
جیمین موهایش را شانه زد سپس دکمه اول و دوم را باز کرد : نیازی نیست گفتم که مدرسه ات عوض شده پس اگه میخواهی زود نرو
میونشی سمتش چرخید سپس با مردد نگاهش کرد : ولی من نمیخواهم برم درسته جدید
جیمین آروم سمتش چرخید سپس به سمتش گام برداشت روبه روش ایستاد کمی با لحن آروم گفت : گفتم که اونجا اذیتت میکردن میزاستم اونجا بمونی ؟
میونشی خجالت کشید چرا که به یاد دیدار اولش با جیمین افتاد سرش را پایین انداخت و آروم گفت : درسته
جیمین تک ابرو بالا انداخت سپس دست تو جیب شلوار جین مردانه اش گفت : خیله خوب برو کیفتو برادر تا برسونمت
میونشی با ذوق گفت : باشه
گام برداشت سپس کیفش را به دست گرفت جیمین دستگیره در را پایین کشید سپس کنار ایستاد و دستش را سمت در کشید میونشی لبخند زد و آروم گفت : ممنون
همراه جیمین از اتاق خارج شدن .. بدون حرفی کنار هم روی صندلی هایشان نشست .. کم کم ماشین را روشن کرد سپس راهی شد ..
میونشی: ممنون خودم میرفتم
جیمین ریز نگاهش کرد : چه اشکالی داره مسیرمون یکی هست ..
میونشی سری تکون داد سپس کتابش را به دست گرفت مکان آن کتاب را دوست داشت مخصوصا تک تک جملات عاشقانه اش با لبخند مشغول خواندن شد همانند غرق خواندن بود ماشین گوشه ای جلو چراغ سبز ایستاد موتور سوار مشکی پوش درست کنار ماشین جیمین ایستاد .. جیمین آروم به میونشی نگاه کرد ولی او غرق خواندن بود موتر سوار چشم به میونشی دوخته بود جیمین اخم کرد سپس سرش را جلو برد چشم به جاده دوخت ٫ شانس آوردی جلو چراغ سبزم٫
تند بدون حرکتی پاش را گذاشت روی کار و باعث شد میونشی به جلو برود و کتابش افتاد ..
جیمین متوجه نبود وقتی نیم نگاهی بهش انداخت سرعت رفتنش را آروم کرد و با چهره خجالت زده اش گفت : او مراقب باش ..
میونشی با ناراحتی به کتاب ای که حالا آب میوه غلیز روی اش ریخته شده نگاه میکرد .. جیمین نیم نگاهی بهش انداخت و تند به جاده خیره شد شوکه با انتظار گفت: معذرت میخواهم کتاب خراب شد
میونشی آروم نگاهش کرد سپس کتاب را به دست گرفت
میونشی : نه مهم نیست
جیمین خجالت زده لبش را گزید : ببخشید واقعا حواصم نبود .. کتابت بخاطر من خراب شد
میونشی تند نگاهش کرد سپس کتاب را جلو شیشه گذاشت سخی در خونسردی گفت: آقای جیمین اشکالی نداره کتاب قدیمی بود
جیمین آروم گفت : کتاب هرچی قدیمی باشه باارزش تره .. ولی یکی دیگه برات میخرم
میونشی تند نگاهش کرد سپس با آهن خوشحال و لب شادی گفت : واقعا نیازی نیست ...
- ۳.۳k
- ۱۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط