پارت 38 خون ملکه خاص
پارت 38 خون ملکه خاص
دیگه تقریباً شب شده بود کرلی رو برداشتم و با خودم به سمت اتاق بردم کنار ا.ت دراز کشیدم که کرلی میخواست ا.ت رو بیدار کنه که بهش گفتم هیس خیلی خسته است بیا ما هم بخوابیم باشه که اون هاپو بامزه به من چسبید راستش منم دیگه خیلی از کرلی خوشم میاد
( فردا صبح )
« ویو ا.ت »
صبح بیدار شدم کوک و کرلی کنارم بودن کوک کرلی رو بغل کرده بود و خوابیده بودن که منم بغلشون کردم و بعد تصمیم گرفتم به بیرون برم و صبحانه درست کنم پس بلند شدم رفتم بیرون که نامجون رو دیدم که داشتم سرش توی گوشیش بود که تا من و دید گفت اوه بیدار شدی
+ آره تو کی اومدی
! من دیشب اومدم تو خواب بودی راستی کرلی رو دیدی
+ اره پیشه کوکه
+ راستی می تونی کمک کنی صبحانه درست کنم
! اره
( ی ساعت بعد )
« ویو کوک »
از خواب بیدار شدم که دیدم کرلی داره روی تخت تاکی تاکی راه میرفت که بلند شدم و بغلش کردم از اتاق خارج شدم که دیدم نامجون و ا.ت دارن صبحانه درست میکنن و میگن و میخندم که ا.ت منو کرلی رو دید و گفت چه عجب بیدار شدید
_ اره ولی شما کی دوست شدید
! وقتی تو خواب بودی ( جدی )
+_ میخندن
« ویو ا.ت »
کوک و کرلی خیلی باحال بودن که گفتم
+ بیا صبحانه بخوریم
_اوک
! منم میز میچینم
- ی سوال خدمتکار ها خوشن
+ فرستادمشون برن چهار ساعت دیگه بیان
- آها
صبحانه رو خوردیم بعد من گفتم که بریم باغ مخفی چون اونجا رو خیلی دوست دارم
و کوک و نامجون هم موافقت کردن منم ویلونم رو برداشتم و گفتم بریم
پایان پارت 38
دیگه تقریباً شب شده بود کرلی رو برداشتم و با خودم به سمت اتاق بردم کنار ا.ت دراز کشیدم که کرلی میخواست ا.ت رو بیدار کنه که بهش گفتم هیس خیلی خسته است بیا ما هم بخوابیم باشه که اون هاپو بامزه به من چسبید راستش منم دیگه خیلی از کرلی خوشم میاد
( فردا صبح )
« ویو ا.ت »
صبح بیدار شدم کوک و کرلی کنارم بودن کوک کرلی رو بغل کرده بود و خوابیده بودن که منم بغلشون کردم و بعد تصمیم گرفتم به بیرون برم و صبحانه درست کنم پس بلند شدم رفتم بیرون که نامجون رو دیدم که داشتم سرش توی گوشیش بود که تا من و دید گفت اوه بیدار شدی
+ آره تو کی اومدی
! من دیشب اومدم تو خواب بودی راستی کرلی رو دیدی
+ اره پیشه کوکه
+ راستی می تونی کمک کنی صبحانه درست کنم
! اره
( ی ساعت بعد )
« ویو کوک »
از خواب بیدار شدم که دیدم کرلی داره روی تخت تاکی تاکی راه میرفت که بلند شدم و بغلش کردم از اتاق خارج شدم که دیدم نامجون و ا.ت دارن صبحانه درست میکنن و میگن و میخندم که ا.ت منو کرلی رو دید و گفت چه عجب بیدار شدید
_ اره ولی شما کی دوست شدید
! وقتی تو خواب بودی ( جدی )
+_ میخندن
« ویو ا.ت »
کوک و کرلی خیلی باحال بودن که گفتم
+ بیا صبحانه بخوریم
_اوک
! منم میز میچینم
- ی سوال خدمتکار ها خوشن
+ فرستادمشون برن چهار ساعت دیگه بیان
- آها
صبحانه رو خوردیم بعد من گفتم که بریم باغ مخفی چون اونجا رو خیلی دوست دارم
و کوک و نامجون هم موافقت کردن منم ویلونم رو برداشتم و گفتم بریم
پایان پارت 38
۲.۶k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.