پارت 37 خون ملکه خاص
پارت 37 خون ملکه خاص
! خودت هم میدونی نمی تونی با ی دونه زندگی مادر و خواهرت رو زنده کنی و به قدرت بیشتری نیاز داری پس باید مراقب ا.ت باشی چون اگه وسایل تیز رو ازش دور کنی خودش رو دار میزنه اگه هم ۲۴ ساعتها کنارش باشی خودش رو خفه میکنه یا هزاران راه برای خودکشی داره پس درست انتخاب کن
نامجون راست میگفت چاره ای نداشتم پس سریع رفتم به سمت ماشینم به سمت همون باغ مخفیم حرکت کردم وقتی رسیدم به سمت درختی که اون دونه رو کنارش توی ی کیسه خاک کرده بودم رفتم و اون کیسه رو در آوردم و برگشتم عمارت و به سمت اتاق خودم و ا.ت رفتم که نامجون هم اونجا بود که با اومدن من رفت بیرون رفتم کنار ا.ت نشستم بهش نگاه کردم که بدونه اراده خودش از چشماش اشک میریخت ولی میخندید و میگفت کرلی دوست دارم
که بهش گفتم منو ببینه و اونم از خدا خواسته سریع زل زد به چشمام و اشک هاش سرعت گرفت و به خون تبدیل شد که بغلش کردم و گفتم به خونت نیاز دارم
+ میدونی الان مثل زهر ماره
_ اره ولی میخوامش
+ باش
گردنش رو بهم نشون داد و منم دندون هام رو داخل گردنش کردم و خونش رو خورد خیلی تلخ حال بهم زن بود اما بهش نیاز داشتم بعد چند دقیقه احساس کردم ا.ت بیهوش شده دندون هام رو از گردنش در آوردم آروم رو تخت گذاشتمش و بعد بوسیدمش و حافظه در مورد امروز و اون روز توی ده سال پیش پاک کردم
و بعد از اتاق خارج شدم و به یکی از خدمتکار ها گفتم که جنازه بی جون کرلی رو بیاره اون هم آورد و من کرلی رو برداشتم و به اتاق جادو بردم و بعد با کمک اون دونه جادویی کردم که خیلی خسته ام کرد با اینکه کلی از خون ا.ت خورده بودم که ی دفع کرلی بلند شد
پایان پارت 37
! خودت هم میدونی نمی تونی با ی دونه زندگی مادر و خواهرت رو زنده کنی و به قدرت بیشتری نیاز داری پس باید مراقب ا.ت باشی چون اگه وسایل تیز رو ازش دور کنی خودش رو دار میزنه اگه هم ۲۴ ساعتها کنارش باشی خودش رو خفه میکنه یا هزاران راه برای خودکشی داره پس درست انتخاب کن
نامجون راست میگفت چاره ای نداشتم پس سریع رفتم به سمت ماشینم به سمت همون باغ مخفیم حرکت کردم وقتی رسیدم به سمت درختی که اون دونه رو کنارش توی ی کیسه خاک کرده بودم رفتم و اون کیسه رو در آوردم و برگشتم عمارت و به سمت اتاق خودم و ا.ت رفتم که نامجون هم اونجا بود که با اومدن من رفت بیرون رفتم کنار ا.ت نشستم بهش نگاه کردم که بدونه اراده خودش از چشماش اشک میریخت ولی میخندید و میگفت کرلی دوست دارم
که بهش گفتم منو ببینه و اونم از خدا خواسته سریع زل زد به چشمام و اشک هاش سرعت گرفت و به خون تبدیل شد که بغلش کردم و گفتم به خونت نیاز دارم
+ میدونی الان مثل زهر ماره
_ اره ولی میخوامش
+ باش
گردنش رو بهم نشون داد و منم دندون هام رو داخل گردنش کردم و خونش رو خورد خیلی تلخ حال بهم زن بود اما بهش نیاز داشتم بعد چند دقیقه احساس کردم ا.ت بیهوش شده دندون هام رو از گردنش در آوردم آروم رو تخت گذاشتمش و بعد بوسیدمش و حافظه در مورد امروز و اون روز توی ده سال پیش پاک کردم
و بعد از اتاق خارج شدم و به یکی از خدمتکار ها گفتم که جنازه بی جون کرلی رو بیاره اون هم آورد و من کرلی رو برداشتم و به اتاق جادو بردم و بعد با کمک اون دونه جادویی کردم که خیلی خسته ام کرد با اینکه کلی از خون ا.ت خورده بودم که ی دفع کرلی بلند شد
پایان پارت 37
۲.۴k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.