مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

p

p....60

پادشاه اواندل در حال قدم زدن تو حیات قصر بود
سرباز..سرورم خبری براتون اوردم

پادشاه اواندل..از ییبو خبری شده
سرباز..بله قربان ایشون به همرایه شاهزاده دینگ یوشی به نیانگما حمله کردن
و گفتن بهتون بگم همچی داره تبق نقشه پیش میره

پادشاه اواندل..خب خوبه راستی خواهر زاده عزیزم رسیده به اواندل
سرباز..بله ایشون صبح رسیدن و گفتن بعد اماده شدن برای عدایه احترام پیش شما میایند
پادشاه اواندل..خب خوبه میتونی بری
سرباز..چشمم

پادشاه اواندل ..اگه ییبو هر شش قلمرو تصرف کنه و بشه پادشاه انالیندا بعد اونو به عقد خاهرزادم درمیارم که اونم بشه ملکه انالیندا

شخصیت خاهرزاده پادشاه اواندل

اسم چوجینگی..
شخصیت ..مرموز خیلی زیرک عاشق قدرته و بی رحمه و خیلی خیلی زیاد عاشق وانگ ییبو هست و از چینیونگ خوشش نمیاد بخاطره اینکه اونم به ییبو علاقه داره چندبار خاسته چینیونگ بکشه ولی ییبو جلوشو گرفته
خیلی زیاد به پوستش رسیدگی میکنه و ارایش بسیار غلیظ میکنه و لباس های بسیار گرون قیمت و زیبایی میپوشه
خلاصه بگم هیشکی مثله اون به خودش رسیدگی نمیکنه

مهمان های سلیب اتش داشتن می‌رفتند و بدون اینکه باهم سلح کنن لینگ هه اومد پیش لیژان
لیژان..اینجا چیکار میکنی

لینگ هه.. برای خدافظی باتواومدم

لیژان..بعد کاری که با خواهرم کردی؟

لینگ هه..چرا نیام من خواهرتو نجات دادم
لیژان ..بیخودی حرف نزن اگه منظورت از نجات دادن انداختنش به زندانه خب خوب نجاتش دادی

لینگ هه..اینقد زود قضاوت نکن خواهرت مجبور به ازدواج با شوکای میشد اونم در حالی که یه نفر دیگه دوست داشت

لیژان. اونا خاستگاری بهم زدن چرا الکی حرف میزنی

لینگ هه..آره اما اولش به هم زدن بعد بزرگ تر ها می‌نشستند و باهم برای ازدواجشون تصمیم می‌گرفتند

لیژان..خب که چی بازم نباید دخالت میکردی

لینگ هه.میدونی کسی که با خواهرت قرار داشت ییبو ولیعهد آواندل بود

لیژان..چی کی بود

لینگ هه..ییبو بود و من اگه بد خاهرتو میخواستم جلوی همه میگفتم که ییبو با خواهرت قرار میزاره و قضیه‌ با یه زندان انداختن ساده حل نمیشد

لیژان ..خب حالا میخوایی ازت تشکر کنم

لینگ هه..نیازی نیست فقط به حرفام گوش کن
لیژان..بگو می‌شنوم

لینگ هه ..من بهت علاقه‌مند شدم از روز اولی که دیدمت

لیژان..من نمی....

لینگ هه..نیازی نیست حالا جوابمو بدی دفعه بعد که دیدمت جوابمو بده فعلا من میرم

لیژان..حالا که اینجوری میخوایی باشه

لینگ هه..خدافظ

لیژان..به سلامت

لینگ هه لبخندی زد و رفت تو راه گفت باید یه سر به ژان بزنم تا بعد دردسر نشه

لینگ هه میخواست بره تو که نگهبانان نذاشتن و نتونست ببینه ژانو و بلاخره برگشتند به سلیب اتش
دیدگاه ها (۴۱)

p...61بعد وانگ اومد تا قضیه غار حل کنه با دیدن نگهبانان اومد...

p...62یوشوشین..پس چرا داری به من میگی حالاوانگ..چون تو قابله...

p....59ییبو وارد غار شد یکم عجیب بود یه جادوی قدرت مند میشد ...

p....5۸لی هن. همینجوری داشت به گل نگامیکردموجین وقتی دید نئو...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

p80نئوهو با ارتشش به سلیب اتش رسید ارتشش اینقد بزرگ بود که ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط