تک پارتی..وقتی از اتاق بیرونش کردی..
تک پارتی..وقتی از اتاق بیرونش کردی..
موهات رو بالای سر بستی و بعد سفتش کردی
نگاهی به چان انداختی که روی تخت دراز کشیده بود و سرش تو گوشی بود
لبخندی زدی ..
چان یکم دیشب وحشی بازی در اورد و تو میخواستی انتقامت رو بگیری پس تصمیم گرفتی
یکم اذیتش کنی..نگاه دیگه ایی به ایینه انداختی و سمت چان که از همچی بی خبر بود برگشتی
ربه روش وایسادی ..
-چان..
چان همینطور که سرش تو گوشیش بود ..بدون اینکه سرش رو بلند کنه جوابت رو داد
-بله..
نزدیک تخت شدی اما همونطور وایساده بودی
-میشه بری بیرون
-هومم..چرا
-میخوام لباسم رو عوض کنم
هوم یواشی گفت و همینطور که سرش تو گوشی بود از اتاق خارج شد
خندت گرفته بود اما سریع خندت رو خوردی خواستی سمت کمدت بری که داد چان بلند شد
با تعجب اومد تو اتاق
-چیه..
-تو الان چی گفتی..
ریز خنده ایی کردی..
-گفتم میشه بری بیرون میخوام لباسمو عوض کنم
با تعجب و دهن نیمه باز اومد سمتت
-ا..اما چرا..م..منظورت چیه..
خنده ایی کردی و یکم به عقب هولش دادی
-وا مگه چیه..میگم برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
چان گوشیش رو روی تخت پرت کرد ..
-اخه..من..
-برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
ازش فاصله گرفتی و سمت کمد اتاقت رفتی .. تا خواستی بازش کنی ..چان یکی از بازو هات رو گرفت و سمت خودش برگردوندت.. هنزو داشت با ناباوری نگاهت میکرد..انگشتش رو سمت تخت گرفت
-نکنه دیشب رو یادت رفته..
جیغی از خجالت کشیدی و با دستت زدی تو قفس سینه چان و هولش دادی سمت در خروجی
-گمشو بنگ چان..
با خنده و خجالت گفتی که خودش هم خندش گرفت و با چشم های پر از تعجب بهت نگاه کرد و دوتا بازو هات رو گرفت
سمتش برگشتی
-گمشو بیرون چان..
-ا..اخه د.دیشب
-گمشو بیروننن
کمرش رو گرفتی و تا در اتاق بردیش
-اخه چرا..یادت رفته
وسط حرفش پریدی و بیرون اتاق انداختیش..با خنده و خجالت بهش رو کردی
-خیلی بیشعوری بنگ کریستوفر..
در رو تو صورتش بستی ..بنگچان پشت در موند و دادی زد
-ده..اخه چراا..
از در اتاق فاصله گرفت و روی مبل نشست و با خودش فکر کرد
-اخه ..
نگاهش رو به در بسته اتاق داد ..
-دیشب..
نگاهش رو از در اتاق گرفت و به روبه روش داد خنده ایی کرد و به پشتیه مبل لم داد و منتظره تو موند..
از اتاق بیرون اومدی..و چشم غره ایی همراه با لخند به چان کردی..
رفتی سمت اشپزخونه تا لیوان ابی بخوری..
چان یواش از روی مبل بلند شد و سمت تو اومد..
همینطور داشتی لیوانت رو پر میکردی .. دست یکی دو کمرت حلقه شد
نگاهی به دست هایی که دو کمرت حلقه شده بود کردی
چان سرش رو روی شونه هات گذاشت و با صدای ارومی دم گوشت لب زد..
-این خجالت بازیی ها چیه..دیشب که اصلا خجالت سرت نمیشد..
خنده ایی کردی
-گمشو اونور چان
چان چشم هاش رو باز کرد
-ده اخه چراا..
سمتش برگشتی و به چشم های مظلومش که انگار یک مروارید سیاه بودن خیره شدی....لبخندی زدی
قد بلندی کردی
لب هات رو روی لب های چان که گیج و منگ بود گذاشتی..بوسه ایی کوتاهی به لب هاش زدی و از زیر دستش فرار کردی
چان همونجور مونده بود
روی مبل نشستی
چان هنوز تو اشپز خونه بود...به خودش اومد و لبخندی زد و دستش رو سمت لبش برد..
از اشپزخونه بیرون اومد و روی مبل کنار تو نشست..دستش رو دور گردنت حلقه کرد.. تورو به خودش چسبوند
لبخندی زدی و تو بغلش موندی..
هانورا
موهات رو بالای سر بستی و بعد سفتش کردی
نگاهی به چان انداختی که روی تخت دراز کشیده بود و سرش تو گوشی بود
لبخندی زدی ..
چان یکم دیشب وحشی بازی در اورد و تو میخواستی انتقامت رو بگیری پس تصمیم گرفتی
یکم اذیتش کنی..نگاه دیگه ایی به ایینه انداختی و سمت چان که از همچی بی خبر بود برگشتی
ربه روش وایسادی ..
-چان..
چان همینطور که سرش تو گوشیش بود ..بدون اینکه سرش رو بلند کنه جوابت رو داد
-بله..
نزدیک تخت شدی اما همونطور وایساده بودی
-میشه بری بیرون
-هومم..چرا
-میخوام لباسم رو عوض کنم
هوم یواشی گفت و همینطور که سرش تو گوشی بود از اتاق خارج شد
خندت گرفته بود اما سریع خندت رو خوردی خواستی سمت کمدت بری که داد چان بلند شد
با تعجب اومد تو اتاق
-چیه..
-تو الان چی گفتی..
ریز خنده ایی کردی..
-گفتم میشه بری بیرون میخوام لباسمو عوض کنم
با تعجب و دهن نیمه باز اومد سمتت
-ا..اما چرا..م..منظورت چیه..
خنده ایی کردی و یکم به عقب هولش دادی
-وا مگه چیه..میگم برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
چان گوشیش رو روی تخت پرت کرد ..
-اخه..من..
-برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
ازش فاصله گرفتی و سمت کمد اتاقت رفتی .. تا خواستی بازش کنی ..چان یکی از بازو هات رو گرفت و سمت خودش برگردوندت.. هنزو داشت با ناباوری نگاهت میکرد..انگشتش رو سمت تخت گرفت
-نکنه دیشب رو یادت رفته..
جیغی از خجالت کشیدی و با دستت زدی تو قفس سینه چان و هولش دادی سمت در خروجی
-گمشو بنگ چان..
با خنده و خجالت گفتی که خودش هم خندش گرفت و با چشم های پر از تعجب بهت نگاه کرد و دوتا بازو هات رو گرفت
سمتش برگشتی
-گمشو بیرون چان..
-ا..اخه د.دیشب
-گمشو بیروننن
کمرش رو گرفتی و تا در اتاق بردیش
-اخه چرا..یادت رفته
وسط حرفش پریدی و بیرون اتاق انداختیش..با خنده و خجالت بهش رو کردی
-خیلی بیشعوری بنگ کریستوفر..
در رو تو صورتش بستی ..بنگچان پشت در موند و دادی زد
-ده..اخه چراا..
از در اتاق فاصله گرفت و روی مبل نشست و با خودش فکر کرد
-اخه ..
نگاهش رو به در بسته اتاق داد ..
-دیشب..
نگاهش رو از در اتاق گرفت و به روبه روش داد خنده ایی کرد و به پشتیه مبل لم داد و منتظره تو موند..
از اتاق بیرون اومدی..و چشم غره ایی همراه با لخند به چان کردی..
رفتی سمت اشپزخونه تا لیوان ابی بخوری..
چان یواش از روی مبل بلند شد و سمت تو اومد..
همینطور داشتی لیوانت رو پر میکردی .. دست یکی دو کمرت حلقه شد
نگاهی به دست هایی که دو کمرت حلقه شده بود کردی
چان سرش رو روی شونه هات گذاشت و با صدای ارومی دم گوشت لب زد..
-این خجالت بازیی ها چیه..دیشب که اصلا خجالت سرت نمیشد..
خنده ایی کردی
-گمشو اونور چان
چان چشم هاش رو باز کرد
-ده اخه چراا..
سمتش برگشتی و به چشم های مظلومش که انگار یک مروارید سیاه بودن خیره شدی....لبخندی زدی
قد بلندی کردی
لب هات رو روی لب های چان که گیج و منگ بود گذاشتی..بوسه ایی کوتاهی به لب هاش زدی و از زیر دستش فرار کردی
چان همونجور مونده بود
روی مبل نشستی
چان هنوز تو اشپز خونه بود...به خودش اومد و لبخندی زد و دستش رو سمت لبش برد..
از اشپزخونه بیرون اومد و روی مبل کنار تو نشست..دستش رو دور گردنت حلقه کرد.. تورو به خودش چسبوند
لبخندی زدی و تو بغلش موندی..
هانورا
۵۲.۵k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.