پارت هشت

لبخندی زد اون دختر واقعا کیوت و دوس داشتنی بود
+مارک
شنیدن اسمش از زبون اون دختر بچه حس عجیبی بهش میداد
-بله
+لباس ندارم
با دیدن لبای اویزون اون پاپی کوچولو خنده ی ارومی کرد
-الان بهت میدم فقط یکم بزرگن
با تموم شدن حرفش پیرهنی که روی میز بود براشت و سمت سوبیک گرفت
-بیا
یکم مکث کرد
-شلوار اندازت ندارم ولی همین پیرهن تا روی باسنت میاد
سوبیک اروم پیرهنو از دستش گرفت
-از پله ها که بری بالا می‌رسی به اتاق مهمان ، فعلا اونجا باش
دختر کوچولو به تکون دادن سرش اکتفا کرد و سمت پله ها رفت
اروم از پله ها بالا می‌رفت بخاطر بلند بودن حوله میترسید زیر پاش گیر کنه و بیوفته
با بالا رفتن از پله ها دنبال اتاق مهمان گشت
در حال قدم برداشتن تو راهرو بود که با رسیدن به در چوبی سرشو بالا اورد و نوشته ی روی درو خوند
« اتاق مهمان »
دستشو بلند کرد و روی دسته ی فلزی و سرد در گذاشت و اونو پایین کشید
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★† Song_runner@
بعد از رفتن اون فسقلی بلند شد و سمت اشپزخونه رفت
سمت کابینت رفت و در چوبی رو باز کرد دوتا بشقاب سفید و شیک برداشت و روی میز چوبی دونفره گذاشت
برنج و کیمچی رو از ماکروفر بیرون اورد برنجش کم بود!!
الان باید چیکار میکرد ؟!
نفس عمیقی کشید
کل برنج رو برا سوبیک گذاشت
فکنم باید امشبو گرسنه میخوابید
با یاداوری سوپ جلبکی که تو یخچال داشت سمت یخچال رفت و سوپو بیرون اورد
گذاشت تو ماکروفر تا گرم بشه
در حالی که در ماکروفرو می‌بست با صدای کشیده شدن چیزی درو زود بست و به عقب برگشت
اوه خدای من !!
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
دیدگاه ها (۳)

پارت نه

پارت ده

پارت هفت

پارت شیش

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: ☆part¹" ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط