فیک جداناپذیر پارت ۹
فیک جداناپذیر پارت ۹
از زبان ات
چونگ هی: آروم باش دختر من نیومدم ازت در باره ی پرونده ها حرف بزنم
با صدای لرزونم گفتم: پس برای چی اومدی؟
نزدیک تر اومد و یکم خم شد تا چهرمو بهتر ببینه چون موهام اطرافم پخش بودن اونارو انداخت کنار صورتم
چونگ هی: واقعاً برای چی بعد از این همه سال برگشتی تو این جهنم دره که تو دلم شغال و گرگا و کفتارا بیوفتی؟ می دونی الان همه کل کشور متوجه ی حضورت شدن و همشون دنبالتن که پیدات کنن و هر کاری که بخوان باهات بکنن و حتی بکشنت؟
ات: برای انتقام برگشتم انتقام مرگ پدرم و مادرم و پس گرفتن مال و اموال پدرم که برام به ارث مونده
چونگ هی یه لبخند ریزی رو لباش نشست: فکر میکنی کجا اومدی؟ همه به خونت تشنن و فامیا های کره به دنبال جایگاه پدرتن
ات: مثل رئیستون که دنبال اون پرونده هاست؟ برام مهم نیست قراره چه اتفاقی بیوفته من پا پس نمیکشم هرطور که شده اون تمامیه اون عضوی هایی رو که مسئول مرگ پدر و مادرم هستن رو پیدا میکنم و روحشونو با خودم میبرم اونا باید تقاص کاری که باهاشون کردنو پس بدن
خیلی آروم اخماش رفت تو هم اما ازش چهره ی عصبانی نساخت بیشتر از حرفام غافلگیر و متعجب بود گفت: فکر کردی به این سادگیاست؟ تو فقط ۱۷ سالته بچه جون تا به حال شده حتی به مورچه هم آزار برسونی چه برسه به کشتن کسی که اصلا نمی دونی کیه و هیچ شناختی هم ازش نداری
ات: اولن به من نگو بچه من ۱۷ سالمه و بچه نیستم دومن خودتو دخالت نده تو این موضوع من هرکاری که دلم بخواد با هاشون میکنم
انقدر جدی و قاطع شده بودم و حرصم گرفته بود که سرفم گرفت و دوباره حالم بد شد سرفم بند نمی اومد داشتم دیگه خفه میشدم
چونگ هی تا فهمید ات داره حالش بد میشه بلند داد زد که دکتر بیاد و همش تو سرش با خودش کلنجار میرفت و میگفت که نباید ات بمیره وگرنه جونگ کوک زندش نمیزاره
دکترا سریع اومدن بالا سر ات و دستگاه نوار قلب ات رو چک کردم ضربان قلبش خیلی اومده بود پایین حتی بدتر از موقع های قبل سریع ات رو بردن بخش سی سی یو
چونگ هی هزار بار سکته زد با خودش گفت که بهتره این موضوع رو با جونگ کوک هم درمیون بزاره ولی از طرفی هم همش امید وار بود که برای ات اتفاقی نمی یوفته که نیاز باشه جونگ کوکو درگیر کنه و خب اگه هم جونگ کوک بود نمی تونست کاری براش بکنه ولی از جهتی هم با خودش می گفت که اگه جونگ کوک بفهمه که این موضوع رو بهش اطلاع نداده چه واکنشی رو ازش دریافت کنه
همینطور پشت در منتظر بود همش پرستارا می رفتن و می اومدن تو اتاق ظاهراً اوضاع خیلی جدی و ناجور بود چون هرکاری می کردن نمی تونستن ضربان قلب ات رو به حالت نرمال گذشته برگردونن و هربار هم ضربان قلبش کمتر میشد و پایین می رفت
از زبان ات
چونگ هی: آروم باش دختر من نیومدم ازت در باره ی پرونده ها حرف بزنم
با صدای لرزونم گفتم: پس برای چی اومدی؟
نزدیک تر اومد و یکم خم شد تا چهرمو بهتر ببینه چون موهام اطرافم پخش بودن اونارو انداخت کنار صورتم
چونگ هی: واقعاً برای چی بعد از این همه سال برگشتی تو این جهنم دره که تو دلم شغال و گرگا و کفتارا بیوفتی؟ می دونی الان همه کل کشور متوجه ی حضورت شدن و همشون دنبالتن که پیدات کنن و هر کاری که بخوان باهات بکنن و حتی بکشنت؟
ات: برای انتقام برگشتم انتقام مرگ پدرم و مادرم و پس گرفتن مال و اموال پدرم که برام به ارث مونده
چونگ هی یه لبخند ریزی رو لباش نشست: فکر میکنی کجا اومدی؟ همه به خونت تشنن و فامیا های کره به دنبال جایگاه پدرتن
ات: مثل رئیستون که دنبال اون پرونده هاست؟ برام مهم نیست قراره چه اتفاقی بیوفته من پا پس نمیکشم هرطور که شده اون تمامیه اون عضوی هایی رو که مسئول مرگ پدر و مادرم هستن رو پیدا میکنم و روحشونو با خودم میبرم اونا باید تقاص کاری که باهاشون کردنو پس بدن
خیلی آروم اخماش رفت تو هم اما ازش چهره ی عصبانی نساخت بیشتر از حرفام غافلگیر و متعجب بود گفت: فکر کردی به این سادگیاست؟ تو فقط ۱۷ سالته بچه جون تا به حال شده حتی به مورچه هم آزار برسونی چه برسه به کشتن کسی که اصلا نمی دونی کیه و هیچ شناختی هم ازش نداری
ات: اولن به من نگو بچه من ۱۷ سالمه و بچه نیستم دومن خودتو دخالت نده تو این موضوع من هرکاری که دلم بخواد با هاشون میکنم
انقدر جدی و قاطع شده بودم و حرصم گرفته بود که سرفم گرفت و دوباره حالم بد شد سرفم بند نمی اومد داشتم دیگه خفه میشدم
چونگ هی تا فهمید ات داره حالش بد میشه بلند داد زد که دکتر بیاد و همش تو سرش با خودش کلنجار میرفت و میگفت که نباید ات بمیره وگرنه جونگ کوک زندش نمیزاره
دکترا سریع اومدن بالا سر ات و دستگاه نوار قلب ات رو چک کردم ضربان قلبش خیلی اومده بود پایین حتی بدتر از موقع های قبل سریع ات رو بردن بخش سی سی یو
چونگ هی هزار بار سکته زد با خودش گفت که بهتره این موضوع رو با جونگ کوک هم درمیون بزاره ولی از طرفی هم همش امید وار بود که برای ات اتفاقی نمی یوفته که نیاز باشه جونگ کوکو درگیر کنه و خب اگه هم جونگ کوک بود نمی تونست کاری براش بکنه ولی از جهتی هم با خودش می گفت که اگه جونگ کوک بفهمه که این موضوع رو بهش اطلاع نداده چه واکنشی رو ازش دریافت کنه
همینطور پشت در منتظر بود همش پرستارا می رفتن و می اومدن تو اتاق ظاهراً اوضاع خیلی جدی و ناجور بود چون هرکاری می کردن نمی تونستن ضربان قلب ات رو به حالت نرمال گذشته برگردونن و هربار هم ضربان قلبش کمتر میشد و پایین می رفت
۱۷.۸k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.