۱۲۳
#۱۲۳
آقای دکتر خواهش میکنم بابای من به طرف من نیست خواهش میکنم فکر کنید من دخترتونم
دکتر بهم نگاهی عمیق انداخت
_ ببینم چیکار میتونم برات بکنم ولی قول نمیدم
_ لطف بزرگی میکنید.
رفت بیرون و من موندُم از اتاق فکر زندگی ای که معلوم نبود
تهش کجاست!
بابا عصبانی اومد داخل
دوباره چش شده؟
_ تو از منم سالم تری این دکتره چی میگه؟ چه حرفی زدی گول خورده؟ ها؟
خودم و متعجب نشون دادم
_ وا بابا چیزی نگفتم چند تا سوال ازم پرسید فقط
اومد جواب بده که مامان امیر، با عمو محمد پدرش رسیدن
مامانش بغلم کرد و سرش رو گذاشت رو شونه ام و گریه کرد
_ دخترم کجا بودی آخه تو.. هممون نگران بودیم.. طفلک امیر که دیوونه شده بود.. حاال خوبی؟
به زور لبخندی زدم_ خوبم مامان پری
_ قربون مامان پری گفتنت برم من
از بعد عقد مامان بابا صداشون میکردم ازم خواسته بودن چون دختر نداشتن حکم دخترشون و داشته باشم.
باباش اومد جلو و پیشونیم و بوسید
_ چطوری عروس خانوم؟
8 سال گذشته بود ولی هنوزم
مثل روز اول عقد عروس خانوم صدام میزد!
امیر با چند تا لیوان آب پرتغال اومد و به همه تعارف کرد
یکی کم بود مامانش مال خودش و اومد به من بده که امیر گفت
_ نه مامان برای آرشیدا آب آناناس گرفتم تو یخچاله
شما بخورید
اُالال آب آناناس
درگیر خوردنش بودم که بحث اینکه من یه آسایشگاه روانی بستری بشم پیش اومد.
بابام _ دکتر گفته باید یه دوره ی درمانی بیمارستان بستری بشه
مامان پری_ چرا آقای مراتب؟ مگه حالش بده؟
آقای دکتر خواهش میکنم بابای من به طرف من نیست خواهش میکنم فکر کنید من دخترتونم
دکتر بهم نگاهی عمیق انداخت
_ ببینم چیکار میتونم برات بکنم ولی قول نمیدم
_ لطف بزرگی میکنید.
رفت بیرون و من موندُم از اتاق فکر زندگی ای که معلوم نبود
تهش کجاست!
بابا عصبانی اومد داخل
دوباره چش شده؟
_ تو از منم سالم تری این دکتره چی میگه؟ چه حرفی زدی گول خورده؟ ها؟
خودم و متعجب نشون دادم
_ وا بابا چیزی نگفتم چند تا سوال ازم پرسید فقط
اومد جواب بده که مامان امیر، با عمو محمد پدرش رسیدن
مامانش بغلم کرد و سرش رو گذاشت رو شونه ام و گریه کرد
_ دخترم کجا بودی آخه تو.. هممون نگران بودیم.. طفلک امیر که دیوونه شده بود.. حاال خوبی؟
به زور لبخندی زدم_ خوبم مامان پری
_ قربون مامان پری گفتنت برم من
از بعد عقد مامان بابا صداشون میکردم ازم خواسته بودن چون دختر نداشتن حکم دخترشون و داشته باشم.
باباش اومد جلو و پیشونیم و بوسید
_ چطوری عروس خانوم؟
8 سال گذشته بود ولی هنوزم
مثل روز اول عقد عروس خانوم صدام میزد!
امیر با چند تا لیوان آب پرتغال اومد و به همه تعارف کرد
یکی کم بود مامانش مال خودش و اومد به من بده که امیر گفت
_ نه مامان برای آرشیدا آب آناناس گرفتم تو یخچاله
شما بخورید
اُالال آب آناناس
درگیر خوردنش بودم که بحث اینکه من یه آسایشگاه روانی بستری بشم پیش اومد.
بابام _ دکتر گفته باید یه دوره ی درمانی بیمارستان بستری بشه
مامان پری_ چرا آقای مراتب؟ مگه حالش بده؟
۵.۱k
۲۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.