تهیونگ دستی به سر و گردنش کشید و گفت الان باید چیکار کنیم
تهیونگ دستی به سر و گردنش کشید و گفت الان باید چیکار کنیم
کوک:نمیدونم.. واقعا نمیدونم..همچین چیز ی ندیدم
تهیونگ :نباید بزاریم بمیره فهمیدی
کوک پوزخندی زد
کوک:اتفاقا دلم میخواد کارم راحت شه
تهیونگ دستاشو مشت کرد :من میرم پیشه ایزابلا و تو ام هرچه سریعتر تر یه راهی برای جلوگیری از این اتفاق پیدا میکنی
کوک چشم غره ای رفت
تهیونگ به سمت ایزابلا رفت و نگاهی به گردنبند خون کرد
تهیونگ:ایزابلا
ایزابلا :بله تهیونگ
تهیونگ:افتخار به رقص میدید
ایزابلا احترامی گذاشت و دستشو تو یه دستای تهیونگ گذاشت
و رفتن وسط همه پارتنری برای رقص داشتن و کوک فقط به ایزابلا و تهیونگ خیره شده بود و شرابشو سر کشید
تهیونگ درحالی که دستای ایزابلا رویه شونش بود به ایزابلاخیره شده بود ایزابلا هم متوجه شد
ایزابلا:چرا انقدر بهم خیره شدی
تهیونگ کمpoر ایزابلا به بدنش چس...بید و باعث شد ایزابلا تعجب کنه
تهیونگ:شاید چون زیادی زیبایی بانویه من
و بوسه ای به گردن ایزابلا کرد
ایزابلا تهیونگ رو ول کرد و به سمت اشپزخونه بزرگ اون عمارت رفت
که یهو ضربه ای به سرش خورد و کسی متوجه نشد
ایزابلا :
قطره هایه ابه زیادی رو صورتم حس میکردم.. چشم چشمهامو باز کردم و توی اتاق سلطنتی بزرگ بودم مردی در کنار تخت بود و داشت نگاه به من میکرد.. قیافه درست حسابی نداشت.. متوجه شدم داره به من نزدیک میشه و درحاله دراوردن اون کمربند بزرگه
ایزابلا خودشو عقب
کشید :تو... تو کی هستی!؟
اون مرد یهو خودش......و انداخت روی....ه ایزابلا که باعث شد ایزابلا از ترس تو خودش جمع بشه
مرد هی به صورت ایزابلا نزدیک میشد
مرد:میدونی... دلم میخواد.. از تک ...دختر.. شاه مرحوم.... و تک خواهره شاه جدید یه پسر داشته باشم(پوزخند)
وقتی ایزابلا قصد اون مرد فهمید خواست اون مرد دور کنه ولی اون هعی نزدیک میشد
ایزابلا:یکی بیاد (جیغغغغ)
لطفا ااا
ایزابلا:ولم کن عوضی (جیغ)
ایزابلا داشت تقلا میکرد
که در با شتاب باز شد و او مرد با وحشیانه ترین حالت ممکن از رویه ایزابلا کنار کشیده شده بود
ایزابلا تا به خودش اومد دید اون مرد زیره شکنجه کوک داره میمیره
ایزابلا پاشد و به طرفه کوک رفت و با گریه گفت
من خوبم... ولش کن
کوک بلاخره ولش کرد و ایزابلا بغل کرد
کوک:اگه... اگه بلایی سرت میاورد.... من می.... میمیردم..
اون کسیه که قصد جونمو کرده بود! عجیبه بویه الکل زیادی میومد انقدر مست بود که فکر کنم بیشتر 20 تا بطری خورده بود
کوک ایزابلا از بغلش دراورد
چشمای خمار و قرمزش... با اون چشم ها به ایزابلا نگا میکرد و با دستش صور ت ایزابلا رو ق ا ب گرفته بود
کوک:عاشقتم... معشوقه من...
و ب.... وسه ای به ... ل. ب هایه.........ایزابلا زد که باعث
کوک:نمیدونم.. واقعا نمیدونم..همچین چیز ی ندیدم
تهیونگ :نباید بزاریم بمیره فهمیدی
کوک پوزخندی زد
کوک:اتفاقا دلم میخواد کارم راحت شه
تهیونگ دستاشو مشت کرد :من میرم پیشه ایزابلا و تو ام هرچه سریعتر تر یه راهی برای جلوگیری از این اتفاق پیدا میکنی
کوک چشم غره ای رفت
تهیونگ به سمت ایزابلا رفت و نگاهی به گردنبند خون کرد
تهیونگ:ایزابلا
ایزابلا :بله تهیونگ
تهیونگ:افتخار به رقص میدید
ایزابلا احترامی گذاشت و دستشو تو یه دستای تهیونگ گذاشت
و رفتن وسط همه پارتنری برای رقص داشتن و کوک فقط به ایزابلا و تهیونگ خیره شده بود و شرابشو سر کشید
تهیونگ درحالی که دستای ایزابلا رویه شونش بود به ایزابلاخیره شده بود ایزابلا هم متوجه شد
ایزابلا:چرا انقدر بهم خیره شدی
تهیونگ کمpoر ایزابلا به بدنش چس...بید و باعث شد ایزابلا تعجب کنه
تهیونگ:شاید چون زیادی زیبایی بانویه من
و بوسه ای به گردن ایزابلا کرد
ایزابلا تهیونگ رو ول کرد و به سمت اشپزخونه بزرگ اون عمارت رفت
که یهو ضربه ای به سرش خورد و کسی متوجه نشد
ایزابلا :
قطره هایه ابه زیادی رو صورتم حس میکردم.. چشم چشمهامو باز کردم و توی اتاق سلطنتی بزرگ بودم مردی در کنار تخت بود و داشت نگاه به من میکرد.. قیافه درست حسابی نداشت.. متوجه شدم داره به من نزدیک میشه و درحاله دراوردن اون کمربند بزرگه
ایزابلا خودشو عقب
کشید :تو... تو کی هستی!؟
اون مرد یهو خودش......و انداخت روی....ه ایزابلا که باعث شد ایزابلا از ترس تو خودش جمع بشه
مرد هی به صورت ایزابلا نزدیک میشد
مرد:میدونی... دلم میخواد.. از تک ...دختر.. شاه مرحوم.... و تک خواهره شاه جدید یه پسر داشته باشم(پوزخند)
وقتی ایزابلا قصد اون مرد فهمید خواست اون مرد دور کنه ولی اون هعی نزدیک میشد
ایزابلا:یکی بیاد (جیغغغغ)
لطفا ااا
ایزابلا:ولم کن عوضی (جیغ)
ایزابلا داشت تقلا میکرد
که در با شتاب باز شد و او مرد با وحشیانه ترین حالت ممکن از رویه ایزابلا کنار کشیده شده بود
ایزابلا تا به خودش اومد دید اون مرد زیره شکنجه کوک داره میمیره
ایزابلا پاشد و به طرفه کوک رفت و با گریه گفت
من خوبم... ولش کن
کوک بلاخره ولش کرد و ایزابلا بغل کرد
کوک:اگه... اگه بلایی سرت میاورد.... من می.... میمیردم..
اون کسیه که قصد جونمو کرده بود! عجیبه بویه الکل زیادی میومد انقدر مست بود که فکر کنم بیشتر 20 تا بطری خورده بود
کوک ایزابلا از بغلش دراورد
چشمای خمار و قرمزش... با اون چشم ها به ایزابلا نگا میکرد و با دستش صور ت ایزابلا رو ق ا ب گرفته بود
کوک:عاشقتم... معشوقه من...
و ب.... وسه ای به ... ل. ب هایه.........ایزابلا زد که باعث
۴.۰k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.