مرحله ی پنجم اعزاداری پارت 15
مرحله ی پنجم اعزاداری پارت 15
یونجون ـ*خنده*
ـ اوپا؟
یونجون ـ هان؟*تعجب *
ـ چیه؟
یونجون ـ منو چی صدا زدی؟
ـ اوپا، مگه مشکلیه؟
یونجون ـ نه مشکلی نیس *خجالت زده*
ـ چته؟
یونجون ـ اخه اولین رابطه ی که دارم برا همین عادت ندارم
ـ اخخ خودا
یونجون ـ کیوت بازی بسه
ـ من گشنمه
یونجون ـ پس بیا بریم غذا بخوریم
ـ باشه
یونجون ـ بیا پیاده بریم کیفتو بده بزارم تو ماشین
ـ خیلی خب
کیف منو گذاشت تو ماشین و باهم پیاده رفتیم سمت یه رستوران نسبتا بزرگ نشستیم کنار یکی از میزا که یه خانوم اومد
+چی میل دارین؟
ـ من جاجانگمیون میخورم
یونجون ـ پس دوتا جاجانگمیون
+چشم
یونجون ـ وقتی بچه بودم بابام منو میاورد اینجا
ـ جایه خوبیه قشنگم هست، بابات برای مامان اونی کار میکرد؟
یونجون ـ اوهوم هم مامان ات هم بابام باهم مردن تو یه تصادف، البته قتل بود
ـ متاسفم
یونجون ـ تقصیر تو نیس، من با این موضوع کنار اومدم
ـ...
یونجون ـ خب اینا رو بیخیال، دانشگاه چطور بود؟
ـ خوب بود، نیک دیگه نیومد سمتم از بقیه شون هم فاصله گرفتم
یونجون ـ خوبه
غذامونو اوردن
ـ ممنون بابت غذا
یونجون ـ نوش جونت
شروع به خوردن کردیم
ویو رانگ
داشتم میفرتم سمت اتاق جونگ کوک که یکی راجب یچیزی حرف میزد
+فردا عجب روزی میشه
+مگه چخبره؟
+اون زنه بود که اومد شرکت رو یادته؟
+همونی که با رئیس کار داشت؟ بهش میگن شینیزو
+فردا قراره به خونش حمله کنیم
+اگه رئیس بفهمه کار توعه رحم نمیکنه بهت
+فکر اونشم کردم نگران نباش
+چی بگم والا
یعنی قراره بهشون حمله کنن؟ سریع رفتم به اتاق جونگ کوک
جونگ کوک ـ من تمومم بریم
ـ عاا، باشه بریم
از شرکت زدیم بیرون حرکت کردم سمت خونه
الان وقت خوبیه
ـ جونگ کوک؟
جونگ کوک ـ بله؟
ـ فردا قراره به خونه ی خانم شینیزو حمله کنن
جونگ کوک ـ این دستور از طرف کیه؟
ـ اونو دقیق نمیدونم اما تا فردا برات پیداش میکنم
جونگ کوک ـ یکی رو بزار جلو در خونشون کشیش بده و تا خواستن حمله کنن خبرم کنه
ـ چشم
ویو جونگ کوک
رسیدیم خونه تا در باز کردم مامان عفریتم اومد
مامان ـ عا پسرم اومدی؟
مثل همیشه
ـ اجوما؟
اجوما ـ بله؟
ـ غذا امادس؟
اجوما ـ بله امادس
ـ چقدر هم خوب
رفتم سر میز نشستم که مامان هم با دو اومد نشست
مامان ـ حتما خسته ای
به هیچ کدوم از حرفاش توجه نکردم
مامانم برام مرده از وقتی که ات رو ازم دور کرد
غذامو خوردم رفتم تو اتاقم یه دوش سریع گرفتم لباس پوشیدم به قاب عکس بچگیم با ات نگاه کردم
یه لبخند اومد رو لبام
ـ هنوزم لجبازی، اخلاقت هنوزم همون شکلیه، فقط خوشگل تر از همیشه شدی، به یکی از ارزو هام رسیدم، بوسیدن تو...
لامپا رو خاموش کردم و خابیدم
یونجون ـ*خنده*
ـ اوپا؟
یونجون ـ هان؟*تعجب *
ـ چیه؟
یونجون ـ منو چی صدا زدی؟
ـ اوپا، مگه مشکلیه؟
یونجون ـ نه مشکلی نیس *خجالت زده*
ـ چته؟
یونجون ـ اخه اولین رابطه ی که دارم برا همین عادت ندارم
ـ اخخ خودا
یونجون ـ کیوت بازی بسه
ـ من گشنمه
یونجون ـ پس بیا بریم غذا بخوریم
ـ باشه
یونجون ـ بیا پیاده بریم کیفتو بده بزارم تو ماشین
ـ خیلی خب
کیف منو گذاشت تو ماشین و باهم پیاده رفتیم سمت یه رستوران نسبتا بزرگ نشستیم کنار یکی از میزا که یه خانوم اومد
+چی میل دارین؟
ـ من جاجانگمیون میخورم
یونجون ـ پس دوتا جاجانگمیون
+چشم
یونجون ـ وقتی بچه بودم بابام منو میاورد اینجا
ـ جایه خوبیه قشنگم هست، بابات برای مامان اونی کار میکرد؟
یونجون ـ اوهوم هم مامان ات هم بابام باهم مردن تو یه تصادف، البته قتل بود
ـ متاسفم
یونجون ـ تقصیر تو نیس، من با این موضوع کنار اومدم
ـ...
یونجون ـ خب اینا رو بیخیال، دانشگاه چطور بود؟
ـ خوب بود، نیک دیگه نیومد سمتم از بقیه شون هم فاصله گرفتم
یونجون ـ خوبه
غذامونو اوردن
ـ ممنون بابت غذا
یونجون ـ نوش جونت
شروع به خوردن کردیم
ویو رانگ
داشتم میفرتم سمت اتاق جونگ کوک که یکی راجب یچیزی حرف میزد
+فردا عجب روزی میشه
+مگه چخبره؟
+اون زنه بود که اومد شرکت رو یادته؟
+همونی که با رئیس کار داشت؟ بهش میگن شینیزو
+فردا قراره به خونش حمله کنیم
+اگه رئیس بفهمه کار توعه رحم نمیکنه بهت
+فکر اونشم کردم نگران نباش
+چی بگم والا
یعنی قراره بهشون حمله کنن؟ سریع رفتم به اتاق جونگ کوک
جونگ کوک ـ من تمومم بریم
ـ عاا، باشه بریم
از شرکت زدیم بیرون حرکت کردم سمت خونه
الان وقت خوبیه
ـ جونگ کوک؟
جونگ کوک ـ بله؟
ـ فردا قراره به خونه ی خانم شینیزو حمله کنن
جونگ کوک ـ این دستور از طرف کیه؟
ـ اونو دقیق نمیدونم اما تا فردا برات پیداش میکنم
جونگ کوک ـ یکی رو بزار جلو در خونشون کشیش بده و تا خواستن حمله کنن خبرم کنه
ـ چشم
ویو جونگ کوک
رسیدیم خونه تا در باز کردم مامان عفریتم اومد
مامان ـ عا پسرم اومدی؟
مثل همیشه
ـ اجوما؟
اجوما ـ بله؟
ـ غذا امادس؟
اجوما ـ بله امادس
ـ چقدر هم خوب
رفتم سر میز نشستم که مامان هم با دو اومد نشست
مامان ـ حتما خسته ای
به هیچ کدوم از حرفاش توجه نکردم
مامانم برام مرده از وقتی که ات رو ازم دور کرد
غذامو خوردم رفتم تو اتاقم یه دوش سریع گرفتم لباس پوشیدم به قاب عکس بچگیم با ات نگاه کردم
یه لبخند اومد رو لبام
ـ هنوزم لجبازی، اخلاقت هنوزم همون شکلیه، فقط خوشگل تر از همیشه شدی، به یکی از ارزو هام رسیدم، بوسیدن تو...
لامپا رو خاموش کردم و خابیدم
۶.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.